خلاصه ماشینی:
"پا به پای هم با غزلی از بیدل محمدکاظم کاظمی اشاره: از چمن تا انجمن جوش بهار رحمت است دیده هرجا باز میگردد، دچار رحمت است خواه ظلمت کن تصور، خواه نور، آگاه باش هرچه اندیشی، نهان و آشکار رحمت است ذرهها در آتش وهم عقوبت پر زنند یاد عفو این قدر تقصیر، عار رحمت است در بساط آفرینش جز هجوم فضل نیست چشم نابینا سپید از انتظار رحمت است ننگ خشکی خندد از کشت امید کس چرا؟ شرم آن روی عرقناک آبیار رحمت است قدردان غفلت خود گر نباشی، جرم کیست آنچه عصیان خواندهای، آیینهدار رحمت است کو دماغ آنکه ما از ناخدا منت کشیم؟ کشتی بیدستوپاییها کنار رحمت است نیست باک از حادثاتم در پناه بیخودی گردش رنگی که من دارم، حصار رحمت است سبحهای دیگر به ذکر مغفرت در کار نیست تا نفس باقی است، هستی در شمار رحمت است وحشی دشت معاصی را دو روزی سر دهید تا کجا خواهد رمید، آخر شکار رحمت است نه فلک تا خاک آسوده است در آغوش عرش صورت رحمان همان بیاختیار رحمت است شام اگر گل کرد، بیدل، پردهدار عیب ماست صبح اگر خندید، در تجدید کار رحمت است تکرار در مضمون یا طرح غزل، از عادتهای هموارة بیدل است.
بیدل در جایی دیگر نیز میگوید ما در قبال آن کرم بیحساب، گناهی نکردهایم که قابل بحث باشد: بر ابر کرم تهمت خشکی نتوان بست گو قابل عفو تو گناهی ندمیدیم زمین تا آسمان ایثار عام، آن گاه نومیدی؟ بروبیم از در باز کرم این گرد تهمت را در بساط آفرینش جز هجوم فضل نیست چشم نابینا سپید از انتظار رحمت است این هم بیانی دیگر است از همان سخن آفرینش خیر و شر، با تصویری دیگر."