خلاصه ماشینی:
"غزل این است با توجه به نسخههای مختلف: بگذار تا بگریم چون ابر در بهاران کز سنگ گریه خیزد روز وداع یاران هر کو شراب فرقت روزی چشیده باشد داند که سخت باشد قطع امیدواران با ساربان بگویید احوال آب چشمم تا بر شتر نبندد محمل به روز باران بگذاشتند ما را در دیده آب حسرت گریان چو در قیامت چشم گناهکاران ای صبح شبنشینان، جانم به طاقت آمد از بس که دیر ماندی چون شام روزهداران چندین که برشمردم از ماجرای عشقت اندوه دل نگفتم، الا یک از هزاران سعدی به روزگاران مهری نشسته بر دل بیرون نمیتوان کرد الا به روزگاران چندت کنم حکایت؟ شرح اینقدر کفایت باقی نمیتوان گفت الا به غمگساران این غزل بسیار معروف در همة گزیدههای غزلیات سعدی آمده؛ یعنی همگان آن را جزء بهترین غزلیات سعدی دانستهاند.
مؤلف، خود نیز این بار در صفحة 50 به روشنی به آن اشاره کرده است: «سمبولیزم و قدرت تعبیرپذیری بسیار به جای خود، اما وقتی که همه راهها به یک ذهنیت میرسد و همة اشیا به شکلی به خود شاعر بدل میشود، آیا آن "میدان دید تازه" به طریقهای دیگر محدود نشده است؟» عشق نیز از نظر نیما، تعریف ویژهای دارد.
در شعر کوتاهی که بر وزن رباعی گفته میشود، شاعر بدون آنکه لازم باشد در قواعد دست و پاگیر تدارک چهار مصراع هموزن و همقافیه خودش را محصور کند، میتواند شعرش را در دو یا سه سطر سامان دهد و قافیه را، اگر بدان نیازی افتاد، در محل مناسب خود (نه آنجا که قالب از پیش تعیین میکند) تعبیه سازد."