چکیده:
«فمینیسم» یا جنبش اجتماعی زنان یکی از عمدهترین نظریات اجتماعی دو قرن گذشته بوده و با دامنه وسیع و سیطره عظیمش بر علوم انسانی،
امروزه جزء لاینفک مطالعات حوزه علوم انسانی گردیده است. فمینیسم با علوم و نظریات مختلفی درهم تنیده است. حیطه سیاست و علوم
سیاسی از عمدهترین حوزههایی است که با شکلگیری فمینیسم و فعالیتهای فمینیستی پیوند خورده است.
مقاله حاضر نحوه تأثیر فرایندهای سیاسی در شکلگیری این نهضت و فعالیتهای سیاسی فمینیستها را در موجهای اول و دوم و
همچنین برخی از سیاستها و خطمشیهایی که فمینیستها برای رسیدن به مطالبات و اهداف خود به کار گرفتهاند، مورد بررسی قرار میدهد.
خلاصه ماشینی:
طبیعی»، که از عمدهترین آرمانهای انقلاب فرانسه بود، طبقات قدرت مثل طبقات فئودالی را نفی میکرد و بر دموکراسی تأکید میورزید و آنقدر دامنه وسیعی داشت که تمام انسانها با هر جنس، نژاد و فرهنگ را در خود میگنجاند، اما هیچگونه حق و حقوق اجتماعی ـ سیاسی (1) و حتی انسانی برای زنان در نظر گرفته بود.
اگرچه تفکرات مارکسیستی در اثر فشارها و سختگیریهای فاشیستی پس از جنگ جهانی اول، به سختی میتوانستند در کشورهای اروپایی نفوذ کنند و عقاید خویش را مطرح سازند، با همه این فشارها و سختگیریها، تفکرات چپ به تدریج توانستند در فضای گفتاری اروپا نیز نفوذ کنند و در آگاهی کارگران، بخصوص کارگران زن نسبت به جایگاهشان در نظام سرمایهداری، نقشی مؤثر داشته باشند، تا جایی که یک گفتار مستقل فمینیستی را به عنوان فمینیسم مارکسیستی و کمی بعدتر فمینیسم سوسیال را به خود اختصاص دهند، که در معرفی مکاتب خاص در موج دوم فمینیسم، به آن خواهیم پرداخت.
در اینجا به اهم خط مشیها و سیاستهایی که فمینیستها در موج اول و دوم و گرایشهای متفاوتی که برای دستیابی به مطالبات و خواستههای خود اتخاذ کردند، اشاره مینماییم تا علل و پیامدهای اجتماعی و روانی که معمولا برای این جنبش اجتماعی معرفی میگردند، روشنتر شوند: روش فمینیستهای لیبرال برای رسیدن به برابری این بود که دموکراسی، نظام حقوقی و قضایی حاکم، خانواده به عنوان هسته جامعه، نظام آموزش و در کل، تمام نهادها و سازمانهای مردانه را پذیرفتند، اما فقط میخواستند مانند مردان، در برخورداری از این ارزشها شریک باشند و از همان اعتباری که مردان از آن بهرهمندند، برخوردار باشند.