خلاصه ماشینی:
"اندرز حکیمانه نه دلی ساده ز نقش هوسم نه رسیدن بهوس دسترسم کیسه از رز تهی و کاسه ز لوت مانده پشت و شکم از قوت و قوت گفت پندار که از مال و منا کشتی بود ترا مالا مال بحر زد موجی و کشتی بشست پکاره‌ای تخته‌ات افتاد بدست شدی از هول بر آن تخته سوار بعد یکچند رسیدی بکنار یا خود انگار که بودت بزمین قاف تا قاف جهان زیر نگین بر تو زین دایرهء حادثه‌ناک ریخت رنجی که رسیدی بهلاک با تو گفتند کزین غم نرهی تا ز سر افسر شاهی ننهی باختی ملک و ز مردن رستی بفلاکت ز هلاکت جستی این دم این گنج سلامت که ترا است عمر بی‌رنج و غرامت که ترا است بهتر از کشتی پر مال و زرت خوشتر از افسر زرین به سرت شکر گو شکر کزین دیر سپنج جز غم و رنج نبیند گله سنج (جامی) زنون حکیم شیخ بهائی در کشکول حکایتی آورده است که معلوم میشود جامی همان حکایت را بصورت نظم در اشعار بالا درآورده است خلاصهء آن حکایت این است که: زنون حکیم یونانی مردیرا در کنار دریا اندوهناک دید بدو گفت اگر ثروتمندترین اشخاص و در دریا بودی و کشتی تو شکسته بود آیا خرسند نبودی که بدادن آنچه داری از غرق نجات یابی؟پاسخ داد چرا.
گفت اگر سلطان بودی و کسانی ترا فرا گرفته بودند که بکشند آیا خشنود نبودی که همه سلطنت و دارائی خود را بدهی و خلاص شوی؟گفت چرا."
(
, 
, 
)
