چکیده:
در این مقاله، که با رویکردی تحلیلی (analytic) نوشته شده است، نسبت منطقی ـ تحلیلی
معرفت عرفانی و معرفت سیاسی بررسی گردیده و از همین منظر مدعای پارهای از
نویسندگان درباره نسبت مستقیم آرای عرفانی امام خمینی با آرای سیاسی نقد و بررسی
شده است. در مقاله حاضر نشان داده می شود که هر چند نسبت معرفتی طولی ـ تولیدی میان
این دو حوزه معرفتی برقرار نیست، اما امکان برقراری گونههای دیگری از نسبت، مانند
نسبت وجودی، در این میان منتفی نیست و بسان فرضیهای محتمل، وجود چنین ربط و نسبتی
میان بعد عرفانی و بعد سیاسی شخصیت امامخمینی در میان نهاده شده است.
خلاصه ماشینی:
در مقاله حاضر نشان داده می شود که هر چند نسبت معرفتی طولی ـ تولیدی میان این دو حوزه معرفتی برقرار نیست، اما امکان برقراری گونههای دیگری از نسبت، مانند نسبت وجودی، در این میان منتفی نیست و بسان فرضیهای محتمل، وجود چنین ربط و نسبتی میان بعد عرفانی و بعد سیاسی شخصیت امامخمینی در میان نهاده شده است.
هر چند متونی که در یکی دو دهه اخیر در این باب سخنی به تصریح آوردهاند بیان صریحی از آن مسأله کانونی به دست نمیدهند، اما وجه اشتراک همه آنها بررسی نسبت میان عرفان و سیاست در متن یا حاشیه آرای سیاسی امام خمینی بوده که در قالب ایده ولایت فقیه صورتبندی فقهی یافته است.
اگر چه به ظاهر خواجه انبیا را ندید اما پرورش از او مییافت «ذلک فضلالله یؤتیه من یشاء» (عطار نیشابوری، 1336: 33) محمد معصوم شیرازی، نیز در کتاب طرائق الحقایق، پس از ذکر شمهای از ترجمه احوال اویس قرنی، به شرح «معنای اویسیان» میپردازد و در شرح رأی رایج درباره اویسیان میآورد که کسانی همچون شیخ ابوالقاسم گرکانی طوسی، شیخ ابوالحسن خرقانی، حافظ و نظامی گنجوی را از اویسیان دانستهاند و در این باب به دو بیت مرید که مستلزم ذوب و فنای مرید در مراد است را لازم میآورد: به می سجاده رنگین کن گرت پیر مغان گوید که سالک بیخبر نبود ز راه و رسم منزلها (حافظ شیرازی، 1359: 18) همچنین در این ساحت، مراد، مرید را برمیگزیند و ولایت از بالا به پایین جریان مییابد و همچنین مراد نیازی به احتجاج و توجیه امور و اوامر خود ندارد، زیرا خود عین دلیل است[1] و حال آنکه در حوزه سیاست، مانند همه امور و احوال جمعی بشری که دایر مدار عقل متعارف او هستند، نه ذوب و فنا، نه جریان یک سویه و نه استغنا از احتجاج و استدلال هیچیک موجه نیستند.