چکیده:
هابز و لاک دو تن از مؤسسان فلسفه مدرن هستند. البته این دو بیشتر به عنوان فیلسوف
سیاسی نامبردارند، اما هم کتاب «لویاتان» هابز و هم کتاب «رساله درباره فهم بشری»
لاک از مهمترین کتابهای شناختشناسی در قرن هفدهم و آغاز عصر مدرن محسوب میشوند.
روسو البته شناختشناس نبود، اما متأثر از فلسفه شناخت لاک، انسانشناسی خاصی تدوین
کرد که فلسفه سیاسی قرارداد اجتماعی را در سیطره خود گرفت. چه رابطهای میان
شناختشناسی، انسانشناسی و فلسفه سیاسی این فیلسوفان وجود دارد؟ مقاله حاضر در پی
جستجوی پاسخ این پرسش و تقویت این فرضیه است که شناختشناسی لاک انسانشناسی روسو
را زمینهسازی کرد و این دو، یکی با صراحت کمتر و دیگری با صراحت بیشتر، تفکری را
تقویت کردند که میتوان از آن به عنوان آنارشیسم پنهان تعبیر کرد. این تفکر به دست
مارکس به اوج خود رسید و به جزء مشترک فلسفههای سیاسی رقیب همچون لیبرالیسم و
سوسیالیسم بدل شد.
خلاصه ماشینی:
اگر بخواهیم سیر استدلال لاک، یا دست کم استدلالی که پیروان او از جستار استنباط کردهاند، را از لابلای سخنان او بیرون بکشیم و بازسازی کنیم، به نظر میرسد با این خط سیر مواجهیم: ذهن انسان لوح سفید است؛ پس انسانها هنگام تولد دانشی با خود ندارند؛ پس در شرایط برابری قرار دارند؛ پس اقتضای طبیعتشان آن است که در اجتماع در حالت برابر قرار داشته باشند؛ پس قاعدتا در وضع طبیعی در صلح و هماهنگی نسبی به سر میبرند؛ پس حاکمیتی که وظیفه عاجل آن حفظ امنیت باشد و به صرف این مشروعیت یابد، ضروری نیست؛ در این صورت اگر دولتی به وجود بیاید بار سنگینی از انتظارات از او وجود دارد.
لاک، از طریق نظریه لوح سفید که غالبا به بیگناهی عام انسان اجتماعی تعبیر میشد و مسؤولیت همه چیز را در این زمینه متوجه حاکمیت سیاسی میکرد، در عمل میراثگذار مهمی برای روسو و مارکس شد و از این طریق، ایده مقابله رادیکال با دولت را قوت بخشید.
رمانتیسیسم به نظر میرسد این ایده لاک که ذهن انسان مفطور به هیچ فطرتی نیست، بلکه عین یک لوح سفید است و بعدا هرچه روی آن حک شود _ اعم از علم و اخلاق و به ویژه تربیت اجتماعی _ شخصیت انسان را تشکیل میدهد، بهترین سنگ بنا برای این بود که بعدها روسو خوبی فطری انسان را بر آن سوار کند و بر اساس آن، ایده بیگناهی و بلکه قداست مردم و نوعی تضاد آشتیناپذیر میان روشنفکری و دولت پیریزی شد.
این دغدغه بهینهسازی وضع زندگی در غیاب نظریه لوح سفید و توابع آن (از لاک تا روسو و از مارکس تا سارتر) میتوانست در مسیری پیش برود که چاره مشکلات اقتصادی و اجتماعی را در یک حرکت تدریجی و چندبعدی ملاحظه کند که در آن دولت و مردم ضمن نوعی نقد متقابل، از حداقلی از پذیرش متقابل ناگزیرند.