خلاصه ماشینی:
"در مرگ دوست دیرین گیتی که سرای محنت آدمی است کس نیست کزو بشادی و خرمی است نوشش همه نیش و مرهم او همه درد سورش همه سوک و بیشی او کمی است آنکس که ازو روی زمین شادان بود افسرده تن این زمان بزیر زمی است آن شاعر خوش سخن کجا شد کامروز بیشمع رخش بزم ادب ماتمی است افسوس که آن همدم دیرینه برفت و اکنون دل ما غمین ز بیهمدمی است پیوند محبتش به اولاد رسول چون رشتهء ایمان وی از محکی است فرزند نبی بود و نبی را مداح از نسل علی بود و علی؟؟؟است با دل گفتم که سال تاریخش گوی آگاهی اگر،که جان ز مرگش غمی است گفتا اگر(آگاه)درآید بشمار (سید علی عظامی قائمی)است این غزل شیوا نموداری از طبع توانای آن فقیدست غزل تا با صبا بخاک درش همسفر شدم هم ره بدو نبردم و هم دربدر شدم در آرزوی بوسهیی از غنچهء لبش چون لاله داغ بر دل و خونین جگر شدم سنگ فراق بال و پرم آنچنان شکست کز آه و ناله همدم مرغ سحر شدم تیری ز دست غمزه رها کرد بیخبر تا پر نشست بر جگرم تا خبر شدم از چشمهء محبت او تر نگشت لب با آنکه در محیط غمش غوطهور شدم تا خاک پای دوست کنم توتیاب چشم سرگشته همچو باد بهر رهگذر شدم بر شاخسار سدره کنم آشیان فراز از تنگنای این قفس آزاد اگر شدم همچون عظامی از نفس گرم اهل فضل منهم بقدر همت خود با هنر شدم امیدواریم که اشعار دلنشین این شاعر گرامی بهمت بستگان و برادران ارجمندش مخصوصا پزشک گرانمایه آقای دکتر سید ابو القاسم قائمی استاد محترم دانشگاه طبع منتشر گردد-هیات تحریریه مجله وحید آمرزش روان روشن او را از خداوند بزرگ خواستارند."