خلاصه ماشینی:
"گردآورنده:محمد زهری ترانههای کرانههای خزر امیر گنه جان آفتاب زلال بدیمه الاله ره من ورف دمال بدیمه راشک کوتی من کوچ بار بدیمه کوچ بار دله آهوی لار بدیمه امیر میگوید:ای جان!آفتاب زلالی را دیدم.
امیر میگوید:ای جان!کار من چه زار شده است.
ماهی است دراز نای که چون او را صید کنند بگذارند تا خشک شود پنبه شود و از او جامهای فاخر بافند و آن جامه را جامه سمکی خوانند سرطانی که سنگ میشود نوعی از سرطان است که بمقدار یک گز باشد چون از آب بیرون آید در زمان سنگ شود در داروهای سیاه بکار آید و حدیث این سرطان مشهور است اما چون از آب بیرون آید حیوانیت او در ساعت زایل شود.
موی سیاه دراز داشت و او را از آنجا بیرون آوردند دست بر وی میزد و موی میکند و فریاد میکرد تا هلاک شد و این سخن در چند کتاب دیدم."