خلاصه ماشینی:
"آیا شما خاطرهای از آن سالها ندارید؟ یادم است یکی از دبیرهای ادبیاتمان،که اسمش آقای«شهرآبادی»بود و معلم باسواد و اهل مطالعهای هم بود،یک روز به عدهای از بچههای کلاس که به خاطر روح صبور و اخلاق نرم حاج آقا،که معمولا کسی را اخراج یا آزار نمیکرد،سوءاستفاده و شلوغ میکردند گفت:«این آقای ساعدی را دست کم نگیرید.
بعضیها هم آن مقالهء خاص را به دقت میخواندند و گاهی هم خواندنش را به دیگران توصیه میکردند، (به تصویر صفحه مراجعه شود) ولی جالب است که در این مدت یک نفر از این همکاران نگفت که فلانی چرا اسم نویسندهء این مقاله شبیه اسم شماست؟!نکند این را شما مینویسید!؟ظاهرا به تنها چیزی که توجه نمیکردند،همان اسم همکارشان بود!آن وقت از آن طرف سرخس،نزدیک مرز روسیه،نامه میآمد که مثلا نشانی نویسندهء این مقاله را بدهید که بتوانیم با ایشان مکاتبه کنیم و سؤالاتمان را بپرسیم.
من باتوجه به اینکه خودم هم گاهی چیزهایی مینویسم و چاپ میشود،با فضای کلی کار نشر در کشور آشنا هستم و میدانم که متأسفانه در این بخش هم مثل بخشهای تولیدی دیگر،کمترین سهم را تولیدکننده میبرد و بعضی از ناشران،که واسطهء کارند،حتی به پرداخت همین (به تصویر صفحه مراجعه شود) حق التألیف مختصر هم راضی نمیشوند و باز میدانم که بزرگوارانی مثل شما با اینهمه ترجمه و تألیف،حتی اگر ناشران محترم، همین حق التألیفهای ناقابل هم را میپرداختند،میبایست در شرایط بسیار بهتری به کار بپردازید.
رفتارشان هم طوری نبود که نشان بدهد از اینکه یک آدم غریبه،آن هم ساعت دو بعد از نیمهشب به خودش اجازه داده بیاید در بزند و کپسول گاز بخواهد ناراحت هستند!»آن (به تصویر صفحه مراجعه شود) دوست ما حالا از مریدهای خوب ایشان است و در بیشتر جلسات ایشان شرکت میکند."