خلاصه ماشینی:
"زمزمهها به میهمانی خانه دوست که رفتی،دلت را فراموش نکن دستهدسته زائران خانهاش باز میگردند،کوچهها پر از ریسهء دل است و هرکه بازمیگردد دلتنگ است.
دست خالی برو و وقتی آمدی،دست پر بیا.
میدانی کجا میروی؟میدانی چگونه؟میدانی چرا؟میدانی آن کس که تو را خوانده،چرا خوانده است؟چگونه خوانده است؟از تو چه خواسته است؟میدانی با چه جماعتی همراه گشتهای؟ و چرا؟میدانی رفتن ساده نیست؟میدانی بریدن از آن هم سختتر است و جاده ناهموار و یار بیقرار؟میدانی بردن تن،عبور از جاذبههای زمین است؟میدانی بردن دل،عبور از جذبههای آسمان است؟میدانی روی زمین قدم برمیداری؟ولی دلت تا عرش پیش میرود؟ میروی،برو.
بزرگی را زمین بگذار، کودکیهایت را با خودت ببر.
مثل کودکی بیقرار،دست در دست خدا بگذار.
با خودت ببر،دلت را میگویم!خالی ببر.
یادت نرود!وقتی کودکیها در خانهء خدا بارید،شوق است که میبارد.
میدانی کجا میروی؟میدانی چگونه؟میدانی چرا؟بارهایت را بستهای؟آماده سفر گشتهای؟ میدانی با چه کسی؟ برو!ولی تا آن روز چمدانت را نبند."