خلاصه ماشینی:
"درب در مقابل فشار سربازان تاب مقاومت نیاورده و درهم شکست و سربازان با عجله وارد محوطه زندان شدند و همینکه خواستند به حمله بپردازند متوجه گردیدند که رفقای خود آنها یعنی سربازان و محافظین زندان در مقابلشان قرار دارد پسر زیاد فورا همه را بسکوت و آرامش دعوت نمود و یکی از نگهبانان زندان را احضار کرد و جریان امر و علت این سر و صدا را استفسار نمود نگهبان جواب داد.
چطور شدند؟ عبد الملک از فرط عصبانیت لبهای خود را گاز میگرفت و پس از اینکه قدری فکر نمود با تشدد تمام به پسر زیاد گفت،وجو تو در دمشق مثمر ثمر نیست و تو فقط بدرد میدان جنک میخوری از این لحاظ من هم اکنون تصمیم گرفتم که فردا صبح ترا مامور کنم که برای سرکوبی و جنک با مختار ثقفی و یا مصعب بن زبیر(برادر عبد الله بن زبیر)روانهات کنم و سرداری سربازان را در جنک یا یکی از این دو نفر بتو تفویض نمایم.."