خلاصه ماشینی:
"هنر پیشه توانای این کمدی جکلمون بود که نقش هنرمندی را ایفا میکرد که هم طنز نویس است و هم طراحی نکتهسنج ولی او آرام آرام دارد بیناییاش را از دست میدهد و به طرف کوری پیش میرود.
در میان جملاتش،خاطراتی از ویلیام فاکنر و گفتوگویش با همینگوی نقل میکند و بحث آنها بر سر آنکه آیا پیری باعث از کار افتادگی و در نتیجه عدم خلاقیت میشود یا نه!اما خود او نتیجه میگیرد که نوشتن برایش یک تفنن است و آنقدر مطلب برای نوشتن دارد که عمر کوتاهش مجال پرداختن به همه را نخواهد داد...
دیده بود که مرغ انجیرخوار در هر سفر سالانه خود به شمال با دلدادۀ جدیدی همراه است اما هیچگاه متوجه این نکته نشده بود که آنها همه مرغ انجیرخوار بودند.
مرغ انجیرخوار گفت:«گمان نمیکنم این حرفها به درد کسی جز یک کلاغ دیگر بخورد و خنده را سر داد و به سوی شمال پرواز کرد."