چکیده:
نویسنده محترم در ابتدای گفتار، پیشینه تاریخی جریان روشنفکری در غرب را مطرح مینماید و معتقد است که این مفهوم از نظر تاریخی مربوط به دوران مدرن (بعد از قرن 19) است و به طور عمده در فرهنگ غرب، اولین بار از جانب متفکران روسیه مطرح شد. وی در ادامه جریان روشنفکری در ایران را مورد مطالعه قرار میدهد و عمده بحث خود را متوجه «روشنفکری دینی» مینماید. ایشان پس از نقل اقوال مختلف پیرامون «روشنفکری دینی» با ارائه یک تعریف از روشنفکر معتقد است که با توجه به این تعریف «روشنفکری دینی» وجود عینی و خارجی دارد و در سیر تحولات اندیشهای نیز تأثیرگذار بودهاند.
خلاصه ماشینی:
"چون این اصل را از ابتدا پذیرفته بودند خردی که باید به آن تکیه کنیم، و با کمک آن مسایل را حل کنیم، خردی انتقادی است؛ ودر نتیجه شما در دنیای روشنفکری غرب به آدمهایی برمیخورید که اصطلاح روشنفکر برایشان به کار نمیرفت، ولی این کارها را انجام میدادند و این آدمها تا به میانه قرن 19 برسیم، کمکم برای خودشان یک هویت مستقل قایل بودند.
در نتیجه وقتی در قرن بیستم به مسأله روشنفکری برمیخوریم احساس میکنیم، آنها هم در خیلی از خرابیهای پیش آمده نقش داشتند و به نظر میآید آنها هم به یک نظم اجتماعی سرکوبگر کمک میکردند و آرام آرام به این نتیجه میرسیم که آنها برای خود نقش والایی قائل بودند و تصور میکردند دارند به جامعه فکر میکنند، ولی در حقیقت فکرهایی بود که وقتی به عنوان تئوری ارائه شد بعضی از آنها از عقب افتادهترین تجربههای لایههای اجتماع از آب درآمد.
با این حال به زعم این آقایان کسانی که در این جامعه هستند و کتاب مینویسند، درس میدهند، در ساختن فرهنگ کلی جامعه نقش دارند و ادعا میکنند حقیقت را شناختهاند، روشنفکر نیستند چون طبق تعریف اولیه، کار روشنفکری، جستجوی پروسواس حقیقت ولی ندانستن آن است؛ آنها این گروه را که ایمان دارند قانون الاهی بر جهان حاکم است و کسانی را که بر این اساس زندگیشان را سامان دادهاند و یقین پیدا کردهاند که خیلی از حقایق برایشان روشن شده و به قول خودشان دلآگاه و دلروشن شدهاند، را روشنفکر نمیدانند، چرا که آنها عملا نمیتوانند جستجوی پروسواس حقیقت بکنند، چون فرض اولیهای در نظر گرفتهاند که همه مسایلشان را پاسخ داده و با همان فرض اولیه هر مشکلی را حل کرده."