خلاصه ماشینی:
"مثلا در 1980،به رغم آشکار بودن وضعیت بحرانی مابین عراق وایران،که یکی از بارزترین جلوههای آن،اقدام کاملا غیرقانونی و بشدت گستاخانه عراق مبنیبرپاره نمودن قرارداد 1975 الجزایر بین ایران و عراق بود،نه تنها سازمان ملل هیچ اقدام جدیبرای پیشگیری از جنگ بشدت مخربی که ایران و عراق را تا مرز نابودی در خود فرو کشیدانجام نداد،حتی وقتی که عراق در نقض فاحش حقوق بینالمللی خاک ایران را از ناحیهجنوب غربی مورد تجاوز و اشغال نظامی گستردهای قرار داد(22 سپتامبر 1980)،ملل متحداز محکوم نمودن این تجاوز آشکار و ملزم نمودن عراق به ترک فوری خاک ایران نیز ناتوانماند.
حال این سئتوال قابل طرح است که اگر تمایل سیاسی کشور قدرتمندی چونآمریکا براین قرار نمیگرفت که در مخالفت با وضعیت در بوسنی برخیزد،«پاکسازی قومی»دراروپا تا کی ادامه مییافت و تا به کجا میکشید؟براستی اگر منافع ملی آمریکا،همسویی باانگلیس،فرانسه و روسیه را در شورای امنیت دیکته میکرد،چه بر سر ملتهای مسلمان وکروات در بوسنی میآمد؟باتوجه به این نگرانیها آیا براستی ملتها،بخصوص ملتهای جهانسوم،نباید در مورد امنیت خویش نسبت به ملل متحد نامطمئن و بلکه مظنون باشند؟دراینجاست که اهمیت انجام اصلاحات اساسی در سیستم امنیت جمعی ملل متحد،از جملهلغو برخی امتیازات و مزیتهای انحصاری که بیش از نیم قرن پیش توسط قدرتهای بزرگ وقت،(1).
یعنی نباید اینطور باشد که ملتها با تجاوزات بیشرمانه وعلنی برخی دستجات یاگروههای دیوانه قدرت که اغلب مورد حمایت قدرتهای بزرگ نیز هستند،مواجه شوند وفجایع گسترده انسانی در نقاط مختلف جهان واقع شود،و در چنین شرایطی ملل متحد خودبه ابزار تداوم،گسترش،توجیه و تثبیت ظلم و تجاوز مبدل شود یا دلخوش به صدور چندقطعنامه و ارسال کمکهای انساندوستانه،بدور از صحنه اصلی ایفای مسئولیتهایش درزمینه حفظ صلح و امنیت بینالمللی عملا به ایفای نقش یک نظارهگر اکتفا کند."