خلاصه ماشینی:
"بانوی خاطرهام رختهای سفیدش را بر اسمهای میدانها و پارکها میکشد -بر اسم کوچهها و خیابانها- و عصر استخوانی پوک بود میان زلف خاک که آفتاب به رحیلی زرد از آن جدا میشد.
جرقهای که طبل سهم بودن را هیاهو میکرد تمساح روح من که آبگیر را میگریست ماه دو نیمه را افراشتند آن بالا ماه دو شقه را،در سیام اکتبر به ما درید آوردند.
ماه دو شقه را،پر از گرد و خاک آوردند و نور به آوایی حجم نور بودن را به قلوههای سنگ میداد.
و انتفاضه-در شبی سیاه-در حاشیه ماه دو نیمه میخواند، بر استخوان خیالی پوک عصر.
و کودکان سنگ به دست، درنگ کردند میان ماندن و رفتن پنهان نکرد عصر،طلوع الماس را با سنج و طبل،که در شکافههای شب میزد.
«باغی پر از خاراست» و دوشیزگان،به هلهلهای آفتابی تمساح را،بر چارچوب عصر میآوردند.
تمساح را بر چارچوب عصر"