چکیده:
کشور ما در طول حیات پرفرازونشیب خود و در رویارویی با فرهنگهای مختلف،براساس اصل انعطافپذیری فرهنگی،فرهنگ بیگانه را در ظرف فرهنگ و هویت خود باز تفسیر کرده است و پس چگونه است که طی یکصد سال گذشته در برخورد با فرهنگ غرب دستخوش نوعی بلاتکلیفی شده است؟مقاله به تحلیل موارد زیر پرداخت است:اولا این بود تکلیفی ناشی از فقدان معرفتشناسی فلسفی روشنفکرها،نسبت به این تمدن بوده است،زیرا شناخت ما از عرب یک شناخت جغرافیایی و متکی بر داوری مردنیزسیونی بوده است،درحالیکه غرب یک مفهوم فلسفی چندبعدی است که شناخت آن نیازمند تأملات فلسفی است.ثانیا فهم روشنفکر ایرانی از تمدن غرب یک درک صوری و بر پایهء جلوههای ظاهری بوده است،نه برداشتی مدرنیتهای.ثالثا قضاوت او در مورد مغرب زمین متکی بر ترجمهء متون دست دومی بوده،بنابراین نه تنها واقعیتهای واقعیتهای پنهان غرب،بلکه لایههای فرهنگی جامعهء خودی را نیز به خوبی درک نکرده بود.به این دلیل به جای غرب فهمی،اسیر غرب زدگی شد.
خلاصه ماشینی:
"تمام روشنفکران مشروطهخواه اعم از روحانی و غیرروحانی هدفشان اصلاح ساختار اجتماعی و ساخت قدرت از طریق مشارکت مردم در سرنوشت سیاسی خود و در حوزههای تصمیمگیری مثل پارلمان و احزاب سیاسی بود،اما به دلیل فهم متفاوت از دین و درک سطحی از تمدن مغربزمین که بیشتر ذائقهای و سلیقهای بود و همچنین ناآشنایی با ساختارها و کارکردهای محافل قدرت داخل،جنبش روشنفکری دچار شکاف و حتی از هم پاشیدگی شد این در حالی بود که مشروطه بههرحال با محوریت شریعت حاکم شد و پس از آن دیگر صحبتی از آخوندزاده و ملکم خان به میان نیامد.
معرفتشناسی آخوندزاده اگر بپذیریم که آخوندزاده(متولد 8221 ق2181/ م)نسبت به روشنفکران بعد از خود با معرفتشناسی مدرنیته آشنایی بیشتری داشته،این سؤال مطرح میشود که آیا آخوندزاده با توجه به محیط فکری و آشنایی با آثار متفکران مدرن،توانسته بود روند شکلگیری مدرنیته و اصول بنیادین آن را در چهارچوب تأملات فلسفی درک کند؟ در پاسخ به این سؤال باید یادآور شویم همانگونه که در معرفتشناسی طالبوف به اختصار اشاره کردیم،مبنای معرفتشناسی مدرن نگرش اومانیستی نسبت به جایگاه و رسالت انسان است.
درحالیکه در جنبش مشروطه،مظفر الدین شاه نه از روی صدق باطن،بلکه در نتیجهء فشار و تهدید مردم فرمان مشروطه را صادر کرد،ولی در فرمان دیگری مردم را همچنان رعیت خواند،اما باز هم به سلطنت خود ادامه داد:اشراف تصدیگری بر مقامات پردرآمد را دنبال کردند؛عین الدوله بار دیگر به قدرت برگشت و نهادهای اقتصادی در همان کهنگی باقی ماندند،به این ترتیب جنبش مشروطه بدون تغییر در نهادها و ساختارهای قدرت و مبانی ارزشی جامعه و بدون اعمال سیاست بسترسازی فکری و ابزاری برای عمومی کردن اندیشهء مشروطهخواهی،تنها به تدوین قانون اساسی و تأثیر پارلمانی که هیچگونه پشتوانهء فکر اجتماعی نداشت،بسنده کرد."