خلاصه ماشینی:
"مگر میشود آسمان این همه وقت نبارد و مگر میشود باران نزدیک باشد و داروگ ناپیدا؟آخرین امید شاعر به تنگ آمده این است که نکند همه چیز به هم ریخته است و این بار بیهیچ علامتی بتوان انتظار باران را کشید؟آیا میشود باران،روزی،و نعمت امان ندهد که کسی آن را از پیش آگهی کند؟آیا میشود باران ناگاه ببارد؟چه شود اگر رحمت ما را غافلگیر کند.
شاعر چه بسا خوب میداند که بارانی در کار نیست اما چرا نباید صدایی بر ضد نیامدن باران، بر ضد این اوضاع و احوال شوریده،سر داد؟اگر او میداند که هر ابری بارانزا نیست باید بداند که چرا صدا از داروگ برنمیخیزد.
چرا نباید اعتراض کرد؟ اگر داروگ که تنها نویددهنده باران است و نه خبردهنده غیاب باران خاموش است چرا شاعر، داروگ عالم معنا،نباید بر ابرها نهیب زند و نیز بر داروگ وظیفه فراموش کرده؟ اما شاعر ما شاعر کوهستانی ما،شاعری نیست بیش از همه باران دیده،بیش از همه به لطف باران خو کرده،به قول خودش آنکه«خاطر پردرد کوهستانی(«من از این دونان شهرستان نیم/ خاطر پردرد کوهستانیم»)است طلب باران دارد.
یعنی آیا دلگیری او از این ابر آسمان کوتاه کرده است یا نه کوتاهشدگی آسمان ابری از گرفتگی اندرون اوست؟اما قدری که تأمل کنیم درمییابیم که او باید از خود نومید شده باشد چه تا آدمی بتواند خود زمین و زمانه را دگرگون کند به تغییر آن بهوسیلهء عوامل بیرونی دل نمیبندد.
عالم اکنونی ما میگوید که داروگ جز این تصویر چیزی دیگری نیست و شاعر در اصل همیشه به تصویر او در خود رجوع میکرده است."