چکیده:
سارتر وجود را کاملا غیر ضروری میداند و معتقد است که هیچ موجودی از هیچ ضرورتی برخوردار نیست.بنابراین خدا،که در تفکر دینی موجودی ضروری و واجب دانسته میشود،نمیتواند وجود داشته باشد.او دو استدلال در رد وجود خدا،به عنوان واجب الوجود،مطرح میکند.در استدلال اول ضرورت علی وجود خدا و در استدلال دوم ضرورت منطقی وجود او را رد میکند.در این مقاله به شرح این دو استدلال و نقد آنها پرداخته میشود.
خلاصه ماشینی:
"این ضرورت اولیه نیز بر مبنای یک وجود غیر ضروری پدیدار میشود یعنی دقیقا آن وجودی که به منظور این وجود دارد که علت خود باشد (Sartre,1957,pp.
142) درست است که سارتر خدا را به عنوان علت خود رد میکند و او را به این معنا ضروری نمیداند اما این سؤال مطرح میشود که آیا نمیتوان وجود خدا را به معنایی دیگر ضروری دانست،معنایی که با تلقی فرد مؤمن از خدا سازگار باشد.
مفهوم خدا مستلزم آن است که او برای وجود خود متکی بر هیچ چیز نیست زیرا اگر متکی بود دیگر نمیتوانست موجود غایی باشد.
میتوان از فرد مؤمن پرسید که چرا به وجود چنین موجودی ایمان دارد اما مشکل میتوان گفت که ایمان به خدا متناقض است زیرا خدا را نمیتوان صرفا به مفهوم موجود علت خود که سارتر آن را رد میکند،فرو کاست.
سارتر میخواهد بگوید که اگر وجود خدا یک امکان واقعی یا وجودشناختی باشد دلیل آن فقط این است که او وجود دارد.
یک مورد خلاف برای استدلال سارتر میتواند این واقعیت آشکار باشد که هر موجود غیر ضروریای زمانی ممکن بوده گرچه وجود واقعی نداشته است.
در هر صورت،اگر امکان خدا بر چیز دیگری که قبلا وجود داشته مبتنی باشد او را نمیتوان فی نفسه ضروری یا واجب بالذات دانست بلکه فقط نسبت به آن موجود دیگر که او را ایجاد کرده ضروری است و در این صورت واجب بالغیر خواهد بود."