چکیده:
شناخت سرشت پیچیده و ذواضلاع انسان به منظور فهم موقعیت وی در جهان هستی و غایتی که
از رهگذر حضور در این عالم تعقیب میکند، از منظر اندیشمندان مختلفی از حوزه علوم
انسانی مورد توجه و دقت واقع شده است. فرانکل و هایدگر دو متفکر ـ یکی روانشناس و
روانپزشک و دیگری فیلسوف ـ از مشرب اگزیستانسیالیسم و شهید مطهری(ره) فیلسوفی
متأله از جهان اسلام سه اندیشمندی هستند که در این مقاله آرایشان پیرامون تحلیل
حقیقت وجود انسان مورد بررسی قرار گرفته است. بخش اول این مقاله به شرح آراء گذشت و
اینک در بخش دوم ضمن پرداختن به منشأ خداباوری و جایگاه انسان در جهان هستی از
دیدگاه آنان به خوبی نشان داده میشود که تک بعدی و زمینی تلقی کردن انسان حتی در
بهترین شکل ممکن آن چگونه بر فهم اندیشمند از زوایای وجود آدمی پرده میافکند و
امکان شناخت و تحلیل درست از این وجوه را از دست او میرباید. این ناتوانی به خصوص
در تحلیل مرز حیات دنیوی ـ یعنی مرگ ـ و تأثیر آن بر غایتمندی حیات انسان و سیر
کمالیاش بارز میگردد.
خلاصه ماشینی:
"به دیگر سخن، انسان اگزیستانسیال اگر چه در ابعاد انسانی خویش حرکت کرده و از چنان تحویلنگری خلاصی یافته ـ و از این جهت گام بزرگی بر داشته و این توفیقی برای اگزیستانسیالیسم محسوب میگردد ـ ولی هنوز با حقیقت انسانی یعنی با آنچه میتواند باشد، فاصله زیادی دارد و اگر هدف اگزیستانسیالیسم را یاری انسان برای رسیدن به چنین غایتی تلقی نماییم (چنان که خودش مدعی است)، باید گفت «این ره که تو میروی به ترکستان است»!
به بیانی دیگر، مراد او قضاوت در فرآیند تکامل و پیشرفت طبیعت تا رسیدن به انسان به عنوان علت به وجود آمدن انسان نیست بلکه هستی و نیز انسان در پی هدفی باشد که ضرورت تحقق آن غایت و رسیدن به آن موجب حضور در این عالم و شکلگیری جهان بدین صورت باشد، مورد انکار وی واقع شده است.
نه ـ فرانکل و به عبارتی اگزیستانسیالیسم به دلیل آنکه از یک سو انسان را با همه حیثیات انسانیاش هم چنان تک بعدی ـ به معنای زمینی ـ میبیند و از دیگر سو تکامل انواع را هم گردن مینهد لذا چارهای از تسری تکامل به همه اضلاع وجود آدمی نخواهد داشت، که با این مبنای او در زمینه پدیدارهای انسانی نمیتواند سازگار باشد (زیرا پدیدارهای انسانی طبق تعریف آن دسته از رفتارها هستند که سابقه در سایر موجودات ندارند و خاص بشرند)."