چکیده:
قدرت مفهومی ماهیتا مجادلهانگیز است،چرا که رابطهای ذاتی و ماهوی میان دال و مدلول قدرت وجود ندارد،بلکه هرنوع رابطهء متصوری بین این دو قراردادی است و مفهوم قدرت،مصداق و یا مصداقهای خود را درون گفتمانهای2گوناگون میجوید.گفتمانها مجموعه احکامیاند که در هرعصری جدی گرفته میشوند و گفتمان هرعصری تعیینکنندهء واقعیات جامعه در آن عصر میباشد.از اینرو قدرت نیز مجموعه احکام و تعاریفی است که گفتمان هرعصری پیش روی آن میگذارد و واقعیات آنرا تعیین میکند.اگرچه این مفهوم به علت قرار داشتن در بستر گفتمانهای گوناگون،جامههای متفاوتی برتن کرده و بر سیما و هیبتی دگر درآمده است،لکن همواره در نزد همه ملل و دولتها منزلتی محوری و رفیع داشته و به بیان لاکان3نقش«دال متعالی»4،و در دیدگاه لاکلاو5نقش«نقطه ثقل و گرهی»6را در نظامهای معنیدار حیات انسانی بازی کرده است.در این مقاله نیز سعی گردیده بابررسی تحول مفهومی قدرت،آنرا درون گفتمانهای مختلف کلاسیک،میانه،مدرن و پسامدرن،مورد توجه قرار دهد.
خلاصه ماشینی:
"تحول گفتمانی قدرت جستارهایی درباب تحول مفهومی قدرت در دوران کلاسیک،میانه،مدرن و پسامدرن دکتر مهدی رهبری1چکیده قدرت مفهومی ماهیتا مجادلهانگیز است،چرا که رابطهای ذاتی و ماهوی میان دال و مدلول قدرت وجود ندارد،بلکه هرنوع رابطهء متصوری بین این دو قراردادی است و مفهوم قدرت،مصداق و یا مصداقهای خود را درون گفتمانهای2گوناگون میجوید.
لذا میتوان گفت گرچه سقراط برخلاف افلاطون مدل سیاسی ارائه نمینماید،اما همچون او راه حلی برای سیاست و قدرت میجوید تا تودهها تحت تأثیر وعدهها قرار نگرفته و جامعه از ثبات برخوردار گردد.
قدرت در دیدگاه او باتوجهبه کتاب«شهر خدا»،با«حاکمیت»مترادف آمده است و معنای آن در تحلیل نهایی همانا«برترین ادارهکنندهء امور»است که در عالم الوهیت و شهر خدا از برگزیدگان و پاکان فراهم شده و در شهر زمینی،از نمایندگان پلیدیها(دولت)،مگرآنکه نمایندگان جامعه آسمانی در زمین (کلیسا)برجامعه زمینی حاکم و قدرت زمینی را در حد فاصل ازلی و ابدی شهر خدا باشهر زمینی نسبت به مرکز نیکیها یعنی شهر خدا نزدیکتر گردانند و آدمیان را جهت ورود به این مکان مقدس آماده سازند.
او در مقاله«قدرت به عنوان کنترل رفتار»معتقد است که در رهیافت مطالعهء سیاست از طریق تحلیل قدرت،حد اقل این فرض وجود دارد که روابط قدرت از جنبههای بارز نظام سیاسی است.
او تحلیل خود در نشان دادن این تمایز را بااین سئوال آغاز میکند که«آیا پایان گرفتن خشونت در مناسبات بین دولتها متضمن پایان قدرت است؟»(همان:56)اندیشه آرنت درباب قدرت و جداسازی آن از خشونت مبتنی بر مشروعیت قدرت و غیرمشروع بودن خشونت است: «از نظر سیاسی،کافی نیست گفته شود که قدرت و خشونت یکی نیستند."