چکیده:
چه معیارها و نشانههایی در زیباییشناسی سنتی باعث میشود که نیاکان ما انسانی را خوبروی بنامند؟آیا این معیارها در طول زمان دگرگونی پذیرفتهاند؟آیا در دنیای سنتی که به نظر میرسد همهچیز در چهارچوبی مشخص و معین تعریف میشود،زیبایی انسانی نیز تابع یک تعریف جدولی است و چیزی که فراتر یا خارج از جدول زیبایی باشد،نازیباست؟ پاسخ ما این است که گاه در الگوی زیباییشناسی قدما،نمونههایی مییابیم که ناظر بر تفاوت دیدگاه زیباییشناختی گویندگان آنها و سلیقه متفاوت آنها از ذایقه رایج و حاکم بر دنیای سنتی است.این نمونهها اگرچه اندکند،اما بر این دنیای یکسان و یکشکل و یکسویهرنگی کاملا متفاوت میباشند؛آنگونه که معیارها و نشانههایی که به نظر اصیل،همیشگی،پایدار و خدشهناپذیر میآیند،متحول میشوند و دگرگون.گاه خصوصیتی متفاوت اثری عمیق در ذهن شاعر داشته و او را وادار به بیانی متفاوت کرده است،و گاه زیبایی جنبه الحاقی و وارداتی پیدا میکند و بر اثر تعامل با دیگر فرهنگها به اذهان و اذواق راه مییابد.
خلاصه ماشینی:
"اما براستی چه معیارها و نشانههایی در زیباییشناسی سنتی باعث میشود که نیاکان ما کسی را خوبروی بنامند؟آیا این معیارها در طول زمان دگرگونی پذیرفته است؟آیا در دنیای سنتی که به نظر میرسد همهچیز در چهارچوبی مشخص و معین تعریف میشود،زیبایی نیز تابع یک تعریف جدولی است و چیزی که فراتر یا خارج از این جدول باشد،نازیباست؟ بهطور کلی میتوان زیبایی آرمانی معشوق شعر فارسی را چنین توصیف کرد:سروبالا، با پیکری در آغاز گوشتناک و سپستر فربه و چاق،گیسو سیاه و بلند و گاه مجعد(که آن را بیشتر به شب و مشک و کمند و چوگان و سنبل تشبیه کردهاند)؛رخسار گرد(که آن را عموما به ماه تمام و آفتاب و بهشت و بهار تشبیه کردهاند)و رنگ گونهها سرخ(که آن را بیشتر به گل و لاله و دانههای انار تشبیه کردهاند)؛پیشانی بلند،ابرو کمانی در آغاز گشاده و سپستر پیوسته(که آن را بیشتر به کمان و هلال و طاق تشبیه کردهاند)؛چشم بادامی و سیاه و مخمور(که آن را بیشتر به بادام و نرگس و جادو و آهو و مست و فتنه تشبیه کردهاند)مژه بلند و سیاه(که آن را بیشتر به تیر و خنجر و ناوک تشبیه کردهاند)؛بینی باریک و بلند و کشیده(که آن را بیشتر به قلم و تیغ ماننده میکنند."