چکیده:
وجود ادراکات خیالی و تخیل در نظام معرفتی انسان،مورد وفاق همه حکما است،اما فلاسفه در تبیین چگونگی حصول صور خیالی برای فرد و نیز ماهیت خیال و مدرکات خیالی با یکدیگر اختلاف دارند.ابن سینا نفس انسانی را دارای قوای متعدد دانسته و قوه خیال را به عنوان واسطهای درتحقق و حصول صور ادراکی تلقی کرده است.وی در کتب مختلف خود استدلالهایی را بر مادی بودن خیال و به تبع آن صور خیالی اقامه میکند،اما ظاهرا چنین استدلالهایی براساس اصول و قواعد قوم میباشد،زیرا وی نهایتا تغییر موضع داده و در کتاب المباحثات خود استدلال مفصلی مبنی بر تجرد خیال و ادراکات خیالی ارائه میکند،گر چه توجیه چنین تصویری را براساس مبانی مشایی مشکل میداند.قول به وجود مراتب مختلف برای عقل،بقای نفوس بسیط،نفوس اطفال و نفوس باقی در مرتبه عقل هیولانی،با اعتقاد به تجرد خیال و صور خیالی قابل توجیه است. سهروردی تعدد قوای باطنی سینوی را نپذیرفته و همه قوا را به یک قوه که آن نور مدبر است،ارجاع میدهد و قوا را سایهای از آنچه در نور اسفهبد است،تلقی میکند.وی برای تبیین و توجیه چگونگی حصول ادراکات خیالی،به عالم مثال و مثل معلقه متوسل میشود
خلاصه ماشینی:
"انتساب تمسک ابن سینا به قاعده الواحد برای اثبات صدور فعل واحد از قوای نفسانی،بعید و غیر معقول به نظر میرسد؛زیرا فردی چون شیخ که در مورد مجردات و مفارقات تام مانند عقل،معتقد است که به لحاظ دارا بودن دو جهت(یا بیشتر)میتوانند مصدر و منشأ امور کثیر همچون عقل و فلک باشند،چگونه میتواند قائل به عدم امکان صدور امور و افعال کثیر از قوهای باشد که متعلق به ماده بوده و ممکن الوجود است؟آنچه در این مورد به نظر میرسد آن است که موجود دارای شعور و ادراک،گرچه در خارج موجودی بسیط میباشد،دارای جهات و حیثیات مختلف خواهد بود که به لحاظ توجه به هر یک از حیثیات و جهات خود میتواند منشأ آثار مختلف گردد.
اگر ابن سینا نفس انسانی را از آغاز مرحله وجود،مجرد از ماده دانسته و فقط ادراک کلیتا را ادراک نفسانی بداند و ادراک جزئیات را ادراک قوای جسمانی محسوب نماید،قائلشدن مراتب مختلف برای عقل-مانند عقل هیولانی و بالقوه و بالملکه و بالفعل-بر این اساس معنایی ندارد و از طرفی،بنابراین رأی،اگر انسان فقط همین صورت جسمانیای را که در مرتبه عقل هیولانی است،داشته باشد، چون قوه عقل هیولانی،قائم به بدن است و با از بینرفتن بدن،آن هم از بین میرود و فقط عقل بالفعل و یا نفسی که به حد ادراک عقلی رسیده باشد،باقی است،بنابراین توجیه بقای نفوس بسیط و ساده و نیز نفوس اطفال و یا نفوسی که در مرتبه عقل هیولانی مانده و یا فقط ادراک اولیات میکنند،پس از مرگ،کاری بسیار دشوار بوده و توجیه فلسفی و مبنایی نخواهد داشت."