خلاصه ماشینی:
"«نسیم شهرابی» «عباس سرمدی» غریب من مانده غریب در دیاران غریب شهریست غریب و شهر یاران غریب با این همه بیگانگی جهان و حیرانی دل من چون گذرم ز عصر و دوران غریب؟ آذر 65 خود پرست در خاطر تو وفا و پیمان هیچ است رسوایی و بدنامی و ایمان هیچ است تو خویش پرستی و بجز خویشت نیست جز خویش دگر جهان و جانان هیچ است من و تو من آتش شعلهور،تو آبی،ای دوست بیداری مطلقم،تو خوابی،ای دوست من مرگم و تو زندگی شادی بخش با من بنشین که چون شرابی،ای دوست پیغام من آب زلال چشمه سارم،ای دوست مهتاب شبان سرد و تارم،ای دوست با خویش شکوه روزگاران دارم بگشای دریچه را بهارم ای دوست پشیمانی این گردش روزگار،دیدن دارد هر قصه و غصهاش،شنیدن دارد اکنون منم و جدایی و خاطر یار هر لحظه هزار لب گزیدن دارد مهر 97 خاکستر پیرانه سرم عشق مرا دیگر شد پروانهی خواهش دلم پرپر شد آب از سر من گذشت و این آتش جان در جاری روزگار خاکستر شد اردیبهشت 08"