"گاهی در منزل میافتاد و غش میکرد و دست و پا میزد و در اینگونه مواقع،من و برادرم داد و فریاد میزدیم و همسایهها را به کمک میخواستیم.
تا اینکه یکسال دیگر گذشت و خداوند پسری به او داد که برادر دوم من نیز محسوب میشد.
کهنهء بچه را میشستم،نان میخریدم و کارهای خانه را انجام میدادم ولی او راضی نمیشد و به هر بهانه،چغلی مرا به پدرم میکرد و پدرم نیز که خسته از کار روزانه به منزل برگشته بود،من را با کمربند به باد کتک میگرفت و داد و هوارم به هوا میرفت.
زیرا حتی او پدرم را نیز شکنجه میدهد و پدرم هم از کتکهای او در امان نیست و مخصوصا که توان کار ندارد و خانه نشین شده است.
در ادامهء جریان مشاوره،پدر و نامادری «نسترن»در چند نوبت باهم و جداگانه مورد مشاوره قرار گرفتند و مشخص شد که پدر«نسترن»-از لحاظ روانی- مشکلاتی دارد و بیماری صرعش شدت پیدا کرده و از ترس همسرش حاضر به صحبت نیست و توانایی حمایت از «نسترن»را د رمقابل نامادری از دست داده است."