چکیده:
به نظر میرسد که یکی از تأثیرات اساسی و بارز اندیشههای اقبال، گشودن باب نقد معرفتشناختی از فلسفه غرب (و نیز فلسفه و کلام شرق ـ در سیر فلسفه در ایران) است. در این مسیر نقد فلاسفه و نحلههای معرفتشناختی ایشان، به طور کلی، جهت و پرتوی روشن بر منظر کسانی انداخته میشود که میخواهند در جهت اندیشههای اقبال گام بزنند. هگل و نیچه که به طور مختصر در این مقاله مورد بررسی قرار گرفتهاند، نمونه دو جریان فلسفیـ فکری غرباند که یکی کلامی و ایدهآلیستی میاندیشد و دیگری اصطلاحا ضد کلامی و اخلاقی؛ و اقبال هر دو آنها را دچار ضعفها و کاستیهای فکری فراوان میداند. اقبال بر آن است که عمق تفکر و معرفت دینی شرق ـ به خصوص اسلام ـ مؤلفههای پویا و متحرکی دارد که از انحطاط، بدبینی و رجعت بازمیدارد؛ خوشبینی، تبیین امیدوارکننده و تفسیر معنوی مبتنی بر قرآن بر جهان انسانی عرضه میکند. اقبال لاهوری نقد و تبیین معرفتدینی را روح و اصالت و شکوه و موضوعیتی نوین بخشید. ارتفاع و گستردگی این نقد و تبیین چنان بارز و پایا شده است که در هیچ نقطهای از جهان، پژوهنده و متفکر و روشنفکر دینپژوه و دیناندیش خود را از آن بینیاز نخواهد یافت.
خلاصه ماشینی:
"اقبال نیچه را چنین تصور میکند: بر ثغور این جهان چون و چند بود مردی با صدایی دردمند دیدة او از عقابان تیز تر طلعت او شاهد سوز جگر دمبدم سوز درون او فزود بر لبش بیتی که صد بارش سرود: نه جبریلی، نه فردوسی، نه حوری، نی خداوندی کف خاکی که میسوزد ز جان آرزومندی طاقت چنین انسان سرگشته و عاصی و اندیشهـ ورزی که از پوچی و بلاهت و بیمعنایی سرآمده، تشنه و آتشناک، به دنبال یک «هویت وجودی» یک «تفسیر وجودی» متقن پرپر میزند اما: مرد رهدانی نبود اندر فرنگ پس فزون شد نغمهاش از تار و چنگ راهرو را کس، کس نشان از ره نداد صد خلل در واردات او فتاد نقد بود و کس عیار او را نکرد کاردانی مرد کار او را نکرد عاشقی در آه خود گم گشتهای سالکی در راه خود گم گشتهای مستی او هر زجاجی را شکست از خدا ببرید و هم از خود گسست خواست تا بیند به چشم ظاهری اختلاط قاهری با دلبری زندگی شرح اشارات خودی ست لا و الا از مقامات خودی ست او به لا درماند و تا الا نرفت از مقام عبده، بیگانه رفت با تجلی هم کنار و بی خبر دورتر چون میوه از بیخ شج چشم او جز رؤیت آدم نخواست نعره، بی باکانه زد، آدم کجاست؟ ور نه او از خاکیان بیزار بود مثل موسی طالب دیدار بود نیچه و نیچه گونه اندیشان غرب، از نظر اقبال، «طالب حق» و حقیقت و «هویت وجودی» هستند؛ به دنبال "عدالت اجتماعی»، «آزادی» و «تبیین معنوی هستـی» سرگشته و سراسیمه میگردند؛ اما در حیطةسیطره «سامری» در اسارت "گوساله زرین» او میشوند که به صورت یک نظام فراگیر درآمده است، و یا نفله و تلف میشوند."