خلاصه ماشینی:
"گر همه سردهم از دست نخواهم دادن دست بازم گر از آن طره بتاری برسد عمر ما دستخوش دی شد و ایام خزان بایدی عمر دیگر تا که بهاری برسد چرخ در کار خود از ما و تو سرگشتهتر است مبر امید کز او در تو قراری برسد پیر گشتیم کمالی بخدا زین هستی بود آیا که بما وقت فراری برسد «حیدر علی کمالی اصفهانی» «با منافقان خویشی» خون من بساغر کرد.
با منافقان خویشی تا چه خیر خواهد دید.
خیر خود نیندیشی کی بما نظر خواهد.
جز بموضع ریشی دین و دل کجا ماند.
ماه ارمنی کیشی کرده دین و دل یغما.
.. هر نفس ازو نیشی «آقای میرزا احمد خان» «بیستون-داریوش» درود از من و از مهینه سروش بر این رایت نصرت داریوش فلکسای کوه ستاره خراش ز تیغش مه و مشتری در خروش بدامانش اندر نشانهای نغز ز بگذشته شاهی و آن ناب و نوش چو میخواست دارا که تا نام او بگیتی شود زین هر چشم و گوش خطی ششصد و هفتصد برنگاشت اپر سینه بیستون خموش که من داریوشم شهنشاه راست «فروهر»مرا یاور و دار گوش1 (1)-حافظ"