چکیده:
مخالفتهایی که طی دهه گذشته در مطالعات رشته روابط بین الملل رواج یافته اغلب از بعد منفی درک شدهاند،یعنی بر اساس انتقادها و رد تعهدات اثبات گرا/تجربه گرا و دیدگاه واقع گرایی سیاسی که مدتها بر رشته روابط بین الملل حاکم بودهاند.اما فهم گفتمانهای مخالفت معاصر به این شکل به معنای آن است که ظاهری از وحدت در دیدگاهها و اهداف را بر آنها تحمیل کنیم که واجد آن نیستند-چنین برداشتی وحدت توهمآمیز در درون اثبات گرایی و واقع گرایی را منعکس میسازد یکسان تلقی کردن دیدگاهها و اهداف این گفتمانها به معنای عدم درک تنوعات صداهای مخالفی است که به بررسی واقعیات مفروض،بدیهی و مسلم انگاشته شدهء گفتمانهای رایج در روابط بین الملل پرداختهاند.این مقاله با تمرکز بر آنچه میتوان«دستور کار مخالفان»در روابط بین الملل نامید،از این تنوع و تفاوت در میان صداهای مختلف در مطالعات بین الملل استقبال میکند.و موضوعات اصلی در تفکر انتقادی در حوزهء روابط بین الملل را در چهارچوب وسیعتر مناظرات موجود در نظریه اجتماعی غرب قرار میدهد-مناظرات بین رشتهای و بین قارهای که حول این موضوعات است:مفاهیم عصر روشنگری در مورد تاریخ،عقلانیت،و حقیقت؛تعارض فاعل شناسایی/موضوع شناخت و تعارض میان کار گزار/ساختار؛رابطه میان زبان و معنای اجتماعی؛رابطه میان قدرت و شناخت؛ماهیت و کار ویژه علوم انسانی؛و چشم انداز سیاست رهایی بخش در جهان امروز.این مناظرات دال بر هیچ نتیجهگیری ضروریای نیستند و از موضع واحدی حمایت نمیکنند،بلکه در عوض،گشایش«فضای فکری»را نشان میدهند.طیف وسیعی از صداهای مخالف که در پاسخ به خطرات و فرصتهای حیات سیاسی در پایا قرن بیستم سخن میگویند،از این فضای فکری بهره برداری میکنند.
خلاصه ماشینی:
"و موضوعات اصلی در تفکر انتقادی در حوزهء روابط بین الملل را در چهارچوب وسیعتر مناظرات موجود در نظریه اجتماعی غرب قرار میدهد-مناظرات بین رشتهای و بین قارهای که حول این موضوعات است:مفاهیم عصر روشنگری در مورد تاریخ،عقلانیت،و حقیقت؛تعارض فاعل شناسایی/موضوع شناخت و تعارض میان کار گزار/ساختار؛رابطه میان زبان و معنای اجتماعی؛رابطه میان قدرت و شناخت؛ماهیت و کار ویژه علوم انسانی؛و چشم انداز سیاست رهایی بخش در جهان امروز.
ما با تأیید پیچیدگیهای موجود در این رهیافتها و مناظره میان آنها،نقش مکتب فرانکفورت، خصوصا نقش هابرماس،و نیز سهم رهیافتهای پسا ساختارگرا به تجدد را به طور خلاصه مطرح میکنیم و سپس میکوشیم جایگاه اینها و سایر روایات مخالفت را که در رشته روابط بین الملل در طول دهه 0891 مطرح شدهاند مشخص کنیم،با این امید که با توجه مجدد،به برخی از مهمترین موضوعات در اندیشه مدرن غرب در عصر پسا دکارتی-یعنی تلاش برای یافتن فلسفهای علمی در مورد جامعه بشری؛مسایل عقلانیت،عینیت،و صدق؛کارگزار و ساختار؛ فاعل شناخت و موضوع شناسایی؛آینده سیاست رهایی بخش (emancipatory politics) و مسأله قدرت-بتوانیم این مسأله را که چرا و چگونه این چنین در مورد روابط بین الملل در پایان قرن بیستم میاندیشیم،کمی بهتر بفهمیم.
همچنین تردیدی نیست که بخش وسیعی از انگیزه نظریه اجتماعی انتقادی در روابط بین الملل از آثار دانش پژوهان اروپایی قارهای نظیر سوسور،دریدا و بارت نشان میگیرد،البته دعوی ما در اینجا آن است که برای علوم انگلیسی-آمریکایی در کل مخالفت ویتگنشتاین در بخش نخست قرن[بیستم]بود که بیش از همه در گشودن باب بحث فلسفی در مورد زبان و واقعیت که عملا بسته بود نقش داشت،و از این طریق به ایجاد فضای مفهومی و جو فکریای کمک کرد که نظریههای زبان عادی و کنشهای کلامی در آن میتواند رشد کنند و تحلیل جدی علوم اروپای قارهای میسر میگردد."