چکیده:
ظاهرا فارابی با نوشتن درحوزه فلسفه سیاسی، تدبیر المدینه (جامعه) را مد نظر داشته و در مقابل، ابن باجه تدبیر المتوحد (فرد) را اساس کار خود قرار داده است؛ به همین دلیل، گفته شده که فارابی، جمع گرا و ابن باجه، فردگرا است. برای فارابی، نقطه عزیمت، مدینه فاضله و برای ابن باجه، نقطه عزیمت، مدینه غیرفاضله است. فارابی و ابن باجه از این جهت که نقطه عزیمت بحث و تحلیل شان متفاوت است، جدا و بلکه در نقطه مقابل هم قرار می گیرند، اما بررسی و تحلیل محتوای آثارشان، معرف آن است که هر دو به اصالت فرد، توجه داشته و فردگرا هستند؛ و فردی که آنها در مقام فاعل شناسا به معرفی آن می پردازند، دو ویژگی مهم دارد: 1. آنها و همه فیلسوفان مسلمان با تمایزی خواسته و یا ناخواسته، میان فرد فیلسوف و دیگر افراد جامعه، نوعی فردگرایی فلسفی شدید را دنبال می کرده اند؛ 2. این فرد، مدنی الطبع نیست. در این نوشتار، آرای این دو و تضمنات سیاسی هر کدام مورد بحث قرار خواهد گرفت. هم چنین، به آرای ابن سینا در این خصوص نیز، اشاره خواهد شد. در واقع فلسفه-ورزی اینان در خصوص فرد و رابطه آن با جامعه، حکایت از سه گزینه گریزناپذیر از موضع فرد فلسفی دارد: 1. فدا شدن جامعه برای فرد فلسفی نزد فارابی؛ 2. ابن سینا و خروج فرد فلسفی از جامعه و 3. رای ابن باجه، مبنی بر هم زیستی فرد فلسفی با جامعه موجود غیرفاضله. آن چه مهم است، این که تمایز میان فرد فلسفی و مدنی، پیمودن مسیری به نام دموکراسی را با صعوبت و تامل، مواجه می کند.
خلاصه ماشینی:
"فرد مدنی و فردگرایی فلسفی در فلسفه سیاسی مسلمانان تاریخ دریافت: 6/9/86 تاریخ تأیید: 21/9/86 مرتضی بحرانی 1 ظاهرا فارابی با نوشتن درحوزۀ فلسفه سیاسی، تدبیر المدینه (جامعه) را مد نظر داشته و در مقابل، ابن باجه تدبیر المتوحد (فرد) را اساس کار خود قرار داده است؛ به همین دلیل، گفته شده که فارابی، جمعگرا و ابن باجه، فردگرا است.
با این وجود، ابن باجه به واسطه همان خلطی که از آغاز در تعمیم فلسفه یونانی به وجود آمده بود، در دوران نظری میان شهر و فرد، از یک سو تدبیر مدینه را فرو میگذارد و نیز تدبیر منزل را دارای ارزش ذاتی نمیداند (از نظر او کمال منزل فی نفسه هدف نیست، بلکه هدف آن، تکمیل مدینه یا بالطبع غایت انسان است) و از سوی دیگر به دلیل انحصار فرد به فرد فلسفی، به تدبیر فرد مدنی وقعی نمینهد.
اما آیا این انسان پس از تحقق مدینه فاضله از آن افعال الهی دست بر میدارد؟ آیا پس از اتصال به عقل فعال، دیگر منفعل میشود؟ در حالی که ابن باجه، نوابت را کسانی میداند که دارای رأی، عمل صادق و فاضل هستند، در تبیین این که آنها چگونه به سعادت دست مییابند، وجوهی را بر میشمرد که در ضمن آنها احتمال ناصواب بودن رأی آنها نیز وجود دارد، او سه وجه را بر میشمرد: اول، این که سعادت در شهر موجود نیست و (احتمالا فرد نابت آن را در بیرون از شهر میجوید)، دوم این که سعادت، موجود است و فرد نابت برای رسیدن به آن باید اعراضی را از خود زایل کند و سوم این که سعادت هم چون تندرستی، نزد فرد نابت وجود دارد و او باید آن را حفظ کند."