خلاصه ماشینی:
"از سوی دیگر پیروزیهای شوروی علیه آلمان فاشیسم نیز بسیاری از ایرانیان و از جمله همین افسران را مسحور آن کشور ساخته بود،چنانکه چند تن از آنان درصدد برمیآیند در صفوف ارتش سرخ علیه آلمانها بجنگند و برای حصول این مقصود با وابستهء نظامی شوروی ملاقات میکنند،ولی جواب میشنوند که«باید شاه که فرمانده کل قوای ایران است با این کار موافقت نماید»(ص 42).
نویسندهء کتاب یکی از این افراد را معرفی میکند که-پیش از اشغال ایران-با آنکه سنش ده پانزده سال از او و دوستانش بیشتر بوده است با آنان همگامی زیاد نشان میداده است،«و چون از شوروی آمده بود برای ما جالب مینمود.
عامل دیگر در کشاندن این افسران جوان به سوی حزب توده این بوده است که آنان با اشغال ایران از سوی قوای نظامی انگلیس و شوروی و تبعید رضا شاه و درهم ریختن سازمان ارتش احساس حقارت میکردهاند،پس عدهای از آنان درصدد برمیآیند که کاری بکنند،ولی چون نمیدانستند چه باید کرد-به قول نویسنده-دستهای از امرای ارتش که آراء فاشیستی داشتند و به ایران باستان تکیه میکردند«حزب کبود»را تشکیل دادند،و افسران جوان که به فکر سعادت ملت ایران بودند راه دیگری در پیش گرفتند.
به یکی دو مورد از اظهار نظرهایش توجه بفرمایید:نویسندهء خاطرات میگوید رستهء هوایی دانشکدهء افسری(افسران تودهای)سرودی برای خود داشتند که احمد عاشورپور آن را ساخته بود و با این جمله به پایان میرسید: «نسوزد به ایران دل دیگری» ."