چکیده:
یکی از مباحثی که در حوزه تحقیقی مثنویشناسی میتوان به آن پرداخت، بحث تأویل و چندمعنایی متن است که مولانا جلالالدین
محمد بلخی در برخی از ابیات مثنوی آن را صریحا نفی میکند. ظاهرا تحت تأثیر جریانهای اعتقادی ـ سیاسی زمان؛ از جمله رو در
رویی اشاعره و معتزله و نیز باطنیان، اهل تصوف و فلاسفه؛ وی نگاه مثبتی به تأویل و لایهبرداری مبانی نظری و اصولی اندیشههای
اسلامی و قرآنی ندارد. او در بسیاری موارد منشأ این برداشتها را منافع شخصی و یا توهمات فردی میداند.خلاف این نظر صریح، پس از تفحص در مثنوی، به مضامین فراوانی در داستانها، و نیز به ابیاتی متعدد برمیخوریم که بیانگر
تأویلگری و نگرش باطنی جلالالدین است. درواقع قصههای مثنوی در اکثر موارد مانند یک منشور چند وجهی است که بنا بر حال و
مقال یکی از وجوه آن به نمایش درمیآید و سراینده برای دستیابی به اهداف ویژه خود، بیهیچ مانع و پرهیزی میدان سخن را در
میپیماید. گواه این سخن، نگاه تازه و سرشار از طراوت جلالالدین بلخی است که در جای جای کتاب شریف مثنوی قابل بررسی است.
برای ارائه نمونهای در اثبات سخن، این مقاله به موضوع «ابلیس» میپردازد، به دو دلیل عمده: نخست آنکه از موضوعات بحث انگیز در
گستره اندیشه بشری، در همه زمانها و مکانها بوده است؛ دیگر آنکه با توجه به نص صریح آیات موجود در قرآن کریم، تفاوت آرای
بارزی میان تأویلهای عارفان و این آیات مشاهده میشود. اما مهمتریندلیل، موضعگیری خاص مولانا نسبت به موضوع «ابلیس» است. در این مقاله سعی شده چگونگی «نگرش دوسویه مولانا» مورد
بررسی قرار گیرد و حضور تأویل گرایانه تفکر او که در پس اندیشههای تشرع مآبانه پنهان شده، پیدا آید.
خلاصه ماشینی:
"نمونه زیر به خوبی بیانگر این مسأله است: صد هزار ابلیس و بلعم در جهان همچنین بودست پیدا و نهان این دو را مشهور گردانید اله تا که باشند این دو بر باقی گواه این دو دزد آویخت بر دار بلند ورنه اندر قهر بس دزدان بدند این دو را پرچم به سوی شهر برد کشتگان قهر را نتوان شمرد نازنینی تو ولی در حد خویش اللهالله پا منه از حد بیش1 و یا در موضوع قیاس نمودن شیطان، که آیات مربوط به آن قبلا ذکر شد، میگوید: اول آن کس کاین قیاسکها نمود پیش انوار خدا ابلیس بود گفت نار از خاک بیشک بهتر است من ز نار و او ز خاک اکدر است پس قیاس فرع بر اصلش کنیم او ز ظلمت ما ز نور روشنیم گفت حق نی بل که لاانساب شد زهد و تقوی فضل را محراب شد این نه میراث جهان فانی است که به انسابش بیابی جانی است بلک این میراثهای انبیاست وارث این جانهای اتقیاست پور آن بوجهل شد مؤمن عیان پوره آن نوح شد از گمرهان زاده خاکی منور شد چو ماه زاده آتش تویی رو، رو سیاه2 موضوع «مقایسه» و توجه به جنبه شیطانی آن، از مباحث مورد توجه مولانا است که در خیالبندیهای او مؤثر بوده و مکرر مورد استفاده قرار گرفته: گرد دید ابلیس و گفت این فرع طین چون فزاید بر من آتش جبین تا تو میبینی عزیزان را بشر دانک میراث بلیس است آن نظر3 و یا در جای دیگر که در مذمت عجب و خودبینی است، از ابلیس میگذرد و بر آدم(ع) خرده میگیرد: روزی آدم بر بلیسی کو شقی است از حقارت واز زیافت بنگریست خویش بینی کرد و آمد خودگزین خنده زد بر کار ابلیس لعین بانگ بر زد غیرت حق کای صفی تو نمیدانی ز اسرار خفی پوستین را باژگونه گر کند کوه را از بیخ و از بن برکند پرده صد آدم آن دم بردرد صد بلیس نومسلمان آورد گفت آدم توبه کردم زین نظر اینچنین گستاخ نندیشم دگر4 در یکی از مباحث فیه مافیه (ص 101 و 102)، مولانا در تفاوت آدم و ابلیس، و تمایز جایگاه ایشان به «ادب» انسان به عنوان یک عامل تعیین کننده اشاره میکند و گوید: ابلیس چون آدم را سجود نکرد و مخالفت امر کرد گفت: خلقتنی من نار و خلقته من طین، ذات من از نار است و ذات او از طین، چون شاید که عالم ادنی را سجود کند."