چکیده:
یکی از مهمترین مباحث در حوزهی فلسفه،فرهنگ و هنر،تقسیم و گنجاندن این مباحث در دو حوزهی فلسفهی خواص/فلسفهی عوام،فرهنگ اقلیت،فرهنگ اکثریت،هنر فاخر و هنر نازل است.مقالهی حاضر بر آن است تا در سهپارهی جداگانه به تمایز میان فلسفه،فرهنگ و هنر خاص و فاخر در مقابل فلسفه،فرهنگ و هنر اکثریت و نازل بپردازد و سعی میکند از منظری متافیزیکی و سپس فرهنگی و در نهایت زیباییشناسانه بحث را مطرح و به طریقی روشن پیش برد.
روش به کار رفته در این مقاله متکی بر شیوهی تحلیل گفتمانی و مبتنی بر ادبیات پیچیده در این حوزه است. منابع به کار رفته در این مقاله بر پایهی مطالعات کتابخانهای و آثار متفکرانی چون جان دیویی،سوزان سانتاگ، ریچارد شوسترمن و...در مقابل ارتگایی گاست،کلمنت گرینبرگ و...شکل و انسجام یافته است.
در این مقاله سعی شده است از طریق طرحی نسبتا جامع،نسبی بودن حقانیت دو رویکرد نشان داده شود و در پایان در حد ممکن از اطلاق نابهجای هنر نازل به هنر اکثریت اجتناب شود و از جایگاه این هنر و فرهنگ با نگاهی نسبتا همدلانه دفاع شود.
خلاصه ماشینی:
"ارتگایی گاست از این شبه غولپیکر با عنوان«حقیقت تلخ و هولناک»یاد میکند و مینویسد: «نویسندهی امروزی هرگاه بخواهد دربارهی موضوع مورد علاقهی فکریاش چیزی بگوید، باید این نکته را در نظر بگیرد که خوانندهی معمولی که هرگز در مورد موضوع بحث به تأمل نپرداخته(و البته به شرط آنکه به مطالعهی کتاب بپردازد)هدفش از خواندن آموختن نیست بلکه میخواهد در نهایت در اینباره حکم کند که آیا اندیشههای نویسنده با تصورات پیش پا افتاده و مبتذلی که در ذهن خود او جای گرفته هماهنگی دارد یا نه...
او(1993:493)در بخش«پیدایش فرهنگ آمریکایی»13دربارهی تأثیر دیویی و کتاب هنر به مثابه تجربه مینویسد:«جان دیویی از چنان تأثیر و نفوذ گستردهای بر تفکر قرن بیستم آمریکا برخوردار است که به نحو پارادوکسیکالی،که غالبا به چشم نمیآید،فراموش میشود و بر سر زبانها نیست؛به این دلیل که تقریبا همه با او موافقاند،به حدی که آنها از ریشه و سرچشمهی چیزهایی که بر زبان جاری میکنند غافل میمانند.
ما میتوانیم در مورد تمایز هنر فاخر و هنر نازل(اگر چنین تمایزی وجود داشته باشد) بیندیشیم و بپرسیم:آیا ما با دوگونه فرآوردهی فرهنگی سروکار داریم؟اگر چنین است،آیا واقعا به لحاظ ارزشی میان این دو دسته از آثار تفاوت و تمایزی آشکار برقرار است؟آیا این نخستین تقسیمبندی است که در تاریخ هنر پیدا شده است؟کریستلر(1992)نشان میدهد که ریشهی تقسیمبندیهای هنر را باید در قرن هجدهم جستوجو کرد.
ریچارد شوسترمن(2000:169) به عنوان مهمترین شارح فلسفهی زیباییشناسی دیویی،در کتاب زیباییشناسی پراگماتیستی و در تأیید نظریهی عرفگرا مینویسد: «دیدگاه پراگماتیستی دیویی وارم نه تنها مرا برآن میدارد که از ادعاهای رازآمیز19و تمامیتخواه هنر فاخر/والا دوری و بیزاری بجویم،بلکه من را نسبت به هرنوع ادعای مبتنی بر شکاف و جدایی ذاتی و پرناشدنی میان محصولات هنری و فرهنگ مردمی20نیز به شدت بدگمان میکند."