خلاصه ماشینی:
"چرا آخرین نقطهی پاییز زیر سوال رفته بود پای حرفی که زده اینقدر بایستد تا زیر پایش خالی شده از دختر که روز به روز کنار درختی سبز میشود جلوی پاییز یکی از همان سه علامت سوال بگذار پیادهرو دنبال زنی برود که پای یک پاییز میایستاد و برای هر علامتی یک سوال پرسیدم دختری که روز به روز کنار درختان سبز میشد کی به آخرین نقطهی پاییز میرسی به حرفی که علامت زده بودم تا سه پاراگراف دیگر روی حرفت میایستی میبینی بین پاراگراف دوم و سوم بوده که زیر پایم خالی شده و از پا افتادهام طوری که حواسم پرت شده پایین و پای حرفی که میزدم یک علامت سوال بگذار زنی که داشت پیادهرو را میبرد از کنار درخت حواساش را جمع کند و برای یکبار حرفاش را زیر پا بگذارد آنقدر که ببیند در آخرین نقطه پاییز نیست و حتی علامت سوال هم چاپ نشده سفر سید فرید احمدی سفر که وسوسه میشد قطار عاشق بود و ایستگاه پر از انتظار عاشق بود کنار لحظهی پل اشتیاق پر میزد درون کوپهی رویا بهار عاشق بود به روی ریل قطاری هوای رفتن داشت تمام واگن و سوت و بخار عاشق بود در انتظار کسی مانده پا به پا میشد پیادهای که نمیشد سوار عاشق بود ترن که راه میافتاد ایستاد آرام دلی که با همه دار و ندار عاشق بود 2l عاشقانهی ماه و دریاچه رضا کاظمی ماه که دریاچه را میرقصید ماهیان بوی جنون میشنیدند و من نیلوفری که هنوز نروییده بود."