خلاصه ماشینی:
"در مجموعهی«آینههای رنگ پریده» تقریبا بافت زبانی تمام شعرها اینگونه است: «باید کویر/پیامی/با خحاک پیر داشته باشد/کاین سان شگرف و ژرف/با آسمان سرخوش بیدارش/هر شب/از نغمههای نقرهای الماس ریزهها/سرشار میشود» «شاید کویر» در این چند سطر اگر به بافت زمانی شعر دقت کنیم،مجموعه کلمات و ترکیبهایی را میبینیم که یک دست و تراش خوردهاند.
او وقتی در امروز به سر میبرد، باستانگرا نیست و وقتی باستانگرایی میکند،دیگر امروزی نیست: «ستوار و پر شکیب در استادی با هرچه ناروا و روا هموار خارای سالخورده چه نقشی تو کز شکوه وز مطالبه داری عار» (با بغضهای سوخته) غیر از این تلاش نافرجام باستانگرایی در زبان،یگر چیری در این دفتر نیست که بشود آن را جدای از دیگر مجموعهها دانست و برای آن برجستگی قایل شد و این عارضهی تمام مجموعه شعرهای شاعران نسل من است.
در سالهای اول انقلاب،رواج قالبهای کلاسیک،ذهنیت کلاسیک را نیز بر شعر حاکم کرده بود و هیچ ابتکار و تازگی و نوآوری در شعرها مشاهده نمیشد و کسی اگر ذوقی به خرج میداد و تشبیه و استعارهای به کار میبرد،از همان همیان آماده و ضرب شدهخی دیگران برمیداشت و تصاویر و تعابیر تکراری را به کار میبرد و دغدغهی آوردن صورتی تازه را نداشت و البته در آن مقطع که دغدهها چیز دیگر و از جنس دیگری بودند،شاید هم این کار طبیعی نبود.
4-سالهای نخست دههی هشتاد است و یکی دیگر از آغازگران شعر انقلاب نیز روی تخت بیمارستان به سر میبرد."