خلاصه ماشینی:
"در آن ایام در مجامع و محافل زنها و مردها به رقصهای(فوکستروت)یا (به تصویر صفحه مراجعه شود) (تانگو)یا(والس)علاقه وافری نشان میدادند ولی صادق حتی این رقصها را نمیدانست و علاقهای هم به یادگیری آنها نشان نمیداد،بعدها در یکی از کارتپستالهای ارسالی نوشت که چون رقص بسیار مد روز است مجبور شده رقص یاد بگیرد و شوخی کرد:(باسنت را قر بده،خاصیت دارد!)آنچه پدرم از جریان خودکشی و ماجراهای بعدی آن حکایت کرده دال بر این است که صادق نه اهل عیاشی بوده،نه در خیال خانمبازی،نه مشروبخواری و نه هرزهگری،بلکه جوانی بسیار جدی و علاقمند به علم و ادب و تحقیق بوده است.
یکی از این دوستان هدایت همیشه مواد مخدر همراه خود داشت و دوستی با همین شخص موجب شد که این شایعه به گوش خانواده هدایت و مخصوصا پدر و مادر و برادرها و خواهرهای صادق هم رسید که برای آنها بسیار ناراحتکننده بود.
در این دوران چه کسی از او پرستاری و مراقبت میکرد و برایش دکتر میآورد و دوایش را میداد و غذای مخصوص برایش میپخت و تا پایان دوره بیماری از او پذیرایی میکرد؟انسان قدرشناس،بامحبت، کمرو،کممدعا و بیسروصدایی چون هدایت چگونه میتوانست در مقابل این محبتها بیتفاوت بماند و به این کسانی که به او چنین توجه میکردند بد و بیراه بگوید؟کسانی که هدایت را میشناختند میدانند او برای خانوادهاش احترام بسیار قائل بود و مخصوصا با پدرش،مادرش،برادرها،خواهرها و حتی فرزندان آنها رابطه بسیار خوبی داشت و با هر یک به فراخور اوضاع و احوال وی حشر و نشر داشت."