خلاصه ماشینی:
"21از سویدیگر،درک این نکته که ما چگونه به این مواضع و دیدگاههای سیاسی،اجتماعی وخاص رسیدهایم،برای درک وضعیت آیندۀ امور یا اشیای اصلی ضروری است:بهعبارتی بهتر،اینکه امور یا چیزها در آینده چه وضعیتی خواهند داشت،مستلزم درکوضعیت گذشته و حال آنهاست؛گرچه از سالهای پس از جنگ جهانی دوم به بعد،بهویژه طی سه دهۀ آخر قرن بیستم،بخش اعظم گرایشها و جریانهای نو در حوزۀ نظریهاجتماعی به مخالفت با فلسفههای غایتشناسانۀ تاریخ برخاسته و هرگونه فلسفۀ تاریخرا که به نحوی قائل به فرجام و غایت(در شکل پیشرفت خطی،تکاملی و مترقیانه،حرکت رو به پیش،قانونمند،مبتنی بر قواعد،هدفمند و متضمن مقصود)برای تاریخبودند،طرد و نفی کردند:بهویژه فلسفههای جوهری یا نظری تاریخ را که با وجود تنوعاشکال و تفاوت تزهای ارائه شده از سوی آنها جملگی به وجود الگوهای تکرار شوندهو حضور قوانین در تاریخ قائل هستند.
پیتربرک،که به اعتقاد بسیاری از منتقدان با مطالعات و تحقیقات عمیق و گستردۀ خوددر همگرایی بین این دو حوزه نقش مهمی ایفا کرده است،کانون مطالعات و بررسیهایخود را در کتاب مذکور معطوف به دو پرسش ظاهرا ساده کرده است:فایدۀ نظریۀاجتماعی برای مورخان چیست؟و فایدۀ تاریخ برای نظریهپردازان اجتماعی چیست؟برک در بحث خود،در فصل نخست،راجع به ضرورت و فواید این دو حوزه براییکدیگر با اشاره به سه مقولۀ زیربنایی در کتاب خود یعنی نظریه( theory )،الگو( mo el )و مفهوم conece t تأکید دارد که بهرغم دوری و پرهیز کارورزان این دو حوزهاز هرگونه تعامل و بدهوبستان با یکدیگر،ماهیت موضوع مورد مطالعۀ آنها یکسان وواحد است،یعنی«جامعۀ انسانی»به مثابه یک هویت کلی و«رفتار انسانها»به مثابه یکروندکلی؛و همین امر ضرورت همکاری میان کارورزان این دو حوزه را اجتنابناپذیرمیسازد."