خلاصه ماشینی:
"اشرافیت زمیندار هم در مقابلطبقه دهقانی وسیعی قرار داشت که منشأ شورشهای خشونتآمیز بود و سرانجام نیز وجه اشتراک این دو نظریه به عنوان گفتمان غالب در تحلیلگذار به دموکراسی دردهه 1960 و 1970 تأکید بر تأثیر متغیر اقتصادی بر ساختار اجتماعی به عنوان عاملکلیدی در تحولات معطوف به دموکراسی است؛به عبارت دیگر هردو نظریه دموکراسیرا برون داد شرایط اجتماعی و شرایط اجتماعی را متأثر از تحولات اقتصادی میدانند؛بااین تفاوت که جامعهشناسی تاریخی به دلیل تبار مارکسیستیاش،دموکراسی ودیکتاتوری را حاصل منازعه و منافع طبقاتی میدانست،لکن تئوری مدرنیزاسیونهمکاری و ائتلاف منافع و وابستگیها با همکاری یک طبقه متوسط برای نیل بهدموکراسی ضروری تلقی میکرد (Clark and Feworaker,2001:215) برینگتون مور به عنوان یکی از تحلیلگران جامعهشناسی تاریخی،در کتابریشههای اجتماعی/دیکتاتوری و دموکراسی نوسازی جوامع سنتی را از سه راه دانستهکه تنها یکی از آنها به دموکراسی منجر گردیده است:نوسازی دموکراتیک وسرمایهدارانه،انقلاب محافظهکارانه و نوسازی کمونیستی(مور،1369:14).
آنها بر این عقیده بودند که فرایند گذار به دموکراسی به معنای گذار ازوضعیت نخبگان گسیخته به وضعیت همبستگی ساختاری و اجماع ارزشی،از دو راهصورت گرفته است:یکی شیوه فیصله اختلافات میان جناح رقیب طبقه حاکم که در آنجناحهای رقیب تحت شرایطی خاص آگاهانه به سازش و مصالحه بر سر مهمترین وجوهاختلاف خود میگرایند و بدین شیوه به اجماع ارزشی به عنوان بنیاد اساسی دموکراسی )ادبیات گذار به دموکراسی در دهه 1980 حوادث اروپای جنوبی و آمریکای جنوبی،سبک تحلیل جدیدی در دهه 1980 به وجودآورد که با نگاه«فرایندی»به گذار،دموکراسی را به عنوان یک مرحله خاص و معین درنظر میگرفت؛مرحلهای که با شکاف در رژیم اقتدارگرا شروع و با تأسیس حکومتانتخابی جدید مدافع حد اقلهای دموکراتیک پایان مییافت."