خلاصه ماشینی:
"شماره 41>ماهنامه کوثر>مجلات عطر یاس بتول مظفری ءبه چادر پشمی نگاه کرد، با انگشتان بلند وظریفش آن را لمس کرد، به فکر فرو رفت.
مرد به آرامی گفت: - این چادر متعلق به خاندانی است کهاجداد ما کینهای دیرینه با آنها دارند.
ایستاد، مدتی خوب چادر را نگاه کرد.
مرد خودش را روی تشک میان اتاقانداخت و پلکهایش را روی هم گذاشت وسعی کرد تمام اتفاقات روز را فراموش کند.
و مرد به صندوق که نوری از آن میتابید، نگاه کرد.
زن که حالا به هوش آمده بود، به دیوار اتاق تکیهداده و ناباورانه به مرد نگاه میکرد.
همسر مردی کهزندگیش برای خدا است و آن قدر انفاق و بخشش کرد که برای تامینآذوقه خانه، در مقابل مقدار جوی برای نان، چادر همسرش را به گروپیش مردمانی چون ما که یهودی هستیم، میگذارد.
بغضش ترکید وچادر را به چهره کشید: - تو نمیخواهی کینه و عداوت دیرینه و ندانسته را رهاکنی؟ مرد متعجبانه به او نگاه کرد."