خلاصه ماشینی:
بگشود لرز لرزان در وز نهیب من#گفتی همی که خواست رگ جانش بگسلید گفت اربه حسبت آمدۀ اندر آی لیک#بیگانه چون تو محتسب سهم کس ندید گفتم که باده نوشم نی مرد حسبتم#ایزد مرا نه از قبل حسبت آفرید صبح است می بیار که مغز از فروغ می#روشن شود چو غرۀ صبح از فروغ شید1 دهقان از این حدیت بمن بر درید چشم#وانگاه چون پلنگ یکی نعره بر کشید گفتا که خواب من ببریدی به نیم شب#ای میپرست عیار-ای شبرو پلید!
گفتم مساز عشوه که اینک فروغ روز#پیش دکانت مطرف2زربفت گسترید گفت این نه نوروز است این زان غنینه3هاست#کاستاد شامگاهان پیش بساط چید صبحی تمام بود و چو آن پرده اوفتاد#ناگاه در برابر دکان فرو کشید وانگه بجام ریخت از آن زرد مشگ بوی#گفتی درون جام گل زعفران دمید گر زور می نبود کس از خواب نیم شب#با زور اهرمم نتوانست جنبنید گر قوت شراب بدیدی و حیلتش#گرد حیل نگشتی پیوسته ارشمید4 باشد بهار بندۀ آن شاعری که گفت#«رز را خدای از قبل شادی آفرید» در تملک نفس هر که مالک نفس خویش گردد و عنان اختیارش را در قبضه اقتدار خود در آورد مملکتی بس بزرگ و وسیع بدست آورد.
شهوت مانند خوک و قوت غضب بمثابه سگ و قوه عقل همچون ملک باشد پس هر که را شهوت غالب است خوک است و هر که پیروی خشم کند سگ و آنکه تابع خود باشد ملکی است در صورت انسان یعقوب بن اسحق کندی (1)-شید(مخفف خورشید) (2)-مطرف(پرده).
(3)-غنینه(شیشه شراب) (4)-ارشمید(مخفف ارشمیدس)