چکیده:
در مقالهء حاضر مبانی اومانیستی آراء مارسیلیو فیچینو،فیلسوف فلورانسی عصر رنسانس،مورد پژوهش،تحلیل و بررسی قرار میگیرد.آموزش و مطالعهء زبان و ادبیات کلاسیک و ترجمهء متون بسیاری از دو زبان لاتین و یونانی،سبک نوشتاری سلیس و روان و الگو قرار دادن نویسندگان کلاسیکی همچون سنکا در تألیف آثاری از قبیل مجموعه نامهها،علاقه به شرع و جایگاه ویژه شعرا و انسان محوری از جمله مواردی است که با توجه به آن فیچینو را باید در ردهء اومانیستها جای داد.از نظر فیچینو،انسان به دو لحاظ از جایگاه برتری نسبت به سایر موجودات برخوردار است: 1)به لحاظ وجودی و 2)به لحاظ معرفتشناختی.در این مقاله سعی بر این است برتری انسان از هر دو منظر مورد بحث و بررسی قرار گیرد.در خلال تحلیل این مبانی، تبیین موارد حاکی از تأثیرپذیری فیچینو از مکتبها و نحلههای فکری قدیم و ادیان اسرار آمیز از مسائل دیگری است که شایان ذکر میباشد.
خلاصه ماشینی:
"چنین نگرشی نسبت به شعر پس از افلاطون در ادبیات باستانی یونان و روم حضور پر رنگ داشته است؛هوراس شاعر و نویسندهء رومی قرن اول پیش از میلاد در رسالهء کوتاه فن شعر( Ars Poetica )از شاعر مجنون vesanus ) ( poeticus سخن میگوید و اویدوس شعر را ملهم از جانب خدا میداند و سیسرون بر این نکته تأکید میورزد که شعر نه تنها برخاسته از استعداد انسانی نیست بلکه وحی و الهام است،چنین نگرشی به شعر،در قرون میانه با فولجنتیوس( Fulgentius )(550-480)به حیات خود ادامه داد و سرانجام به اومانیستهای عصر رنسانس منتقل شد و در مکتب افلاطونی فلورانس در اواخر قرن چهارده میلادی به اوج خود رسید.
علاوه بر او،از نظر فیچینو نیز،نه تنها شاهد چنین ضعف و ناتوانی در خصوص انسان نمیباشیم بلکه به زعم انسان موجود توانمندی است و با به کار بستن قوانین اخلاقی و اندیشه قادر به نجات و رستگاری و بازگشت به سوی خداست،انسان دیگر آن انسان مسیحی ناتوان نیست بلکه موجودی الهی است که با خدا پیوند خویشی دارد و تصویر خداوند( imago dei )است.
نتیجهگیری فیچینو علاوه بر علاقهمندی به سبک زیبای نوشتاری نویسندگان روزگار کهن یونان و روم و تقلید از آن و یادگیری زبان یونانی و ترجمهء کتب بسیاری از زبان یونانی به لاتین و التفات به دیدگاه اندیشمندان و فلاسفهء آن عصر در باب شعر و شاعری،جذب دیدگاه انسانمدارانهء آنها که بر خودشناسی و انسان مقیاس همه چیز و دریاف دارندهء الهام الهی تأکید مینمودند،شد و همانند سایر اومانیستهای ایتالیایی،با اتخاذ نگرش نو و جدید در باب انسان،به مخالفت با اصول مسیحیت در سنت پولوسی-یوحنایی در اینباره برخاست و از آموزههای دینی-مسیحی و فلسفه مدرسی که در این موضوع تابع عقاید دینی بود، فاصله گرفت."