چکیده:
گسترش نقشها و تنوع کار ویژههای دولت-ملتهای معاصر در قرن بیستم خواه ناخواه گروههای قومی،نژادی،دینی و زبانی را در معرض سیاستها و رویکردهای آنها قرار میدهد. بنابراین شناخت دولت به عنوان مهمترین نهاد تنظیمکننده این سیاستها گام اول در مطالعه این گروههاست.از سوی دیگر،اقلیتها برخلاف آنچه که در ظاهر ممکن است به نظر برسد، گروههای اجتماعی منفعل نبوده،با اتخاذ استراتژیهای مختلف که ملهم از منابع فکری و آموزههای آنهاست،در تنظیم سیاست اقلیت نقش دارند.در ایران تحت تأثیر سیاستها و رویکردهای غیردینی رسمی به مقولهء اقلیتهای دینی در فاصلهء سالهای 1332 تا 1357،زمینه برای نقشآفرینی و فعالیت بهاییان آماده شد.این امر با تلاش پیگیر دربار و شاه برای تمرکز هر چه بیشتر قدرت و تکوین رژیم مطلقه همزمان شد.تمرکز قدرت به حذف نیروهای رقیب و یافتن پایگاههای جدید قدرت در میان آن دسته از گروهها و نیروهای اجتماعی منجر شد که وفادار به سلطنت بودند.بهاییت در نتیجهء آموزههای اعتقادی خود که اطاعت تمام و کمال از حکومت را تبلیغ میکرد،یکی از گروههایی بود که در رویکرد نوین رژیم به جامعه و گروههای حامی سلطنت،مناسب تشخیص داده شد.به این ترتیب،تحت تأثیر سه متغیر سکولاریسم،تکوین دولت مطلقه و«رفتار اقلیت»شرایطی مناسب برای فعالیت اجتماعی،سیاسی و اقتصادی بهاییان فراهم شد.
خلاصه ماشینی:
"فرضیهء اصلی مقاله حاضر این است که ماهیت سکولار رژیم محمد رضا شاه به همراه الزامات تکوین دولت مطلقه از یکسو و رفتار آشتیجویانهء بهاییان نسبت به رژیم پهلوی از سوی دیگر،متغیرهای عمده در تنظیم رابطه متقابل میان این دو بود که در اشکال همکاری، اعطای منافع و ایجاد پایگاه قدرت متجلی شد.
بنابراین،گسترش کمی و رشد کیفی بهاییت در ایران عصر پهلوی دوم را نباید محصول سیاست دولتی طراحی شده، منظم و مستقیم از جانب دربار دانست،بلکه باید آن را نتیجهء سیاستهای غیردینی رژیم تلقی کرد که رویکردی بیطرفانه در قبال تنوعات دینی موجود در جامعه در پیش میگرفت.
نکته دیگر اینکه کاربرد صفت سکولار برای رژیم پهلوی دوم(و اول)حاکی از نوعی ایدئولوژی دولتی و رسمی است که از سوی نخبگان رژیم و در راس آنها شخص شاه برای دستیابی به مجموعهای از اهداف اتخاذ شد که مهمترین آنها نوسازی و رواج تجدد در جامعه ایران بود.
اگر هدف از سکولاریسم عصر پهلوی را بهطور کلی کاستن از قدرت و توان مذهب در تنظیم و قاعدهمند کردن زندگی جمعی و فردی در جامعه ایران بدانیم،با حذف منابع قدرت(سیستم آموزشی و نظام قضایی)نیروهای مذهبی،هم روحانیت خلع سلاح میشد و هم رژیم با تجمیع این منابع و تدارک ابزارهای جدید قدرت،گام در راه تمرکزگرایی میگذاشت.
از این نقطهنظر،فاصله بیست و پنج ساله بین 1332 تا 1357 را میتوان سالهای تلاش پیگیر و مداوم دربار و شاه برای تمرکز هرچه بیشتر قدرت و تکوین رژیم مطلقه دانست که با رفتن رضا شاه و در دوران دوازده ساله 1320 تا 1332 از سوی رقبایی چون ملاکان و محافظهکاران مذهبی از یکسو و مخالفان غیرسنتی چون جبهه ملی و نیروهای چپ تهدید شده بود."