چکیده:
اروپا مجددا بصورت کانون تحولات بین المللی در آمده است. درعین حال اروپای دهه 1990 که وارد مرحله جدیدی از همگرایی می شود با اروپای سده نوزدهم فاصله زیادی دارد. زیرا هنوز نه تنها مرکز ثقل سیاست جهان تلقی نمی شود بلکه حتی در صورت وحدت هم در سالهای اولیه وزنه ای نیستکه در محاسبات بین المللی قادر به برابری با دوایر قدرت باشد‘ زیرا از نظر نظامی هنوز اروپا راه درازی در پیش دارد تا بتواند به عنوان یک قطب قدرت مطرح باشد. درعین حال در صورت تحقق وحدت سیاسی و اقتصادی اروپا‘ می توان گفت تحولی قدرتمند ‘مسلما به ایجاد نیروی نظامی مستقل خودنیز اقدام و در دراز مدت راه را بسوی یک نظام چند قطبی خواهد گشود. فکر وحدت اروپا‘ ملهم از مسیحیت ریشه در گذشته ای دور دارد و بارها نیز طی قرون هیجدهم و نوزدهم درقالبهای مختلف و افکار متفاوت تجلی یافته است. از اتحاد مقدس تزار الکساندر (1815) تا جریانها و افکار سیاسی متاثر از رمانتیسم قرن نوزدهم مثل ابراز امیدواری ویکتورهوگو و دوستانش در کنگره صلح پاریس که در سال 1848 تشکیل شده بود مبنی بر بر چیده شدن مرزها در اروپا . و بالاخره تلاش کودنهف کالرگی سیاستمدار یونانی الاصل در جهت ایجاد یک اروپای متحده د رسالهای 27-1924 ‘ همگی نشان از تفکر عمیق و ریشه دار وحدت اروپا دارد. حتی در سالهای بعد از جنگ جهانی دوم نیز علیرغم انگیزه های جدیدی که حاکی از الزام و اجبار بود و با آرمنگرایی قرون گذشته تفاوت داشت‘ باز پیشگامان وحدت اروپا مثل ژان مومنه و ربر شومان از الهامات مسیحیت به دورنبودند. جلوه های این تفکر در سراسر اروپا ‘ خود معرف زمینه های مساعد فرهنگی است. زمینه هایی که به عقیده بعضی عمده ترین عامل و اولین شرط برای وحدت وهمگرایی محسوب می شود. وجود رژیمهای سیاسی مشابه در ممالک اروپا نیز زمینه مساعد دیگری برای همگرایی است. گرچه از آغاز تنها دو کشور انگلستان و فرانسه به دو شیوه متفاوت به دموکراسی دست یافتند لکن الگوهای حاصله در این دو کشور به تدریج در سراسر اروپا توسعه یافت و دو جنگ جهانی در توسعه این همگونگی نقش عمده ای داشتند. آخرین مستثنیات از یونان سرهنگان تا اسپانیای فرانگو و پرتغال سالازارنیز در دهه 1970 به جرگه دموکراسی های غربی پیوستند.
نویسنده : دکتر احمد نقیب زاده ـ
خلاصه ماشینی:
"روی دیگر سکه این است که اگر تغییری در سیستم بینالمللی رخ دهد معلوم نیست آیا انگیزه اروپا برای وحدت همچنان به حال خود باقی خواهد ماند یا نه، زیرا همین سیستم که سد راه وحدت اروپاست انگیزه اصلی همگرائی در اروپای بعد از جنگ دوم هم بوده است.
دوره تشنجزدائی جدید هم که با ورود گورباچف به صحنه قدرت همراه بود باز این نظر را بیش از پیش تایید نمود که هنوز حوادث جهان تا حد زیادی تابعی از روابط شرق و غرب است و برخلاف آنچه تصور میرفت نه تنها جهان بسوی یک قطبی یا چند قطبی پیش نمیرود بلکه توافقهای این دوره که طی نشستهای سران دو ابرقدرت از سال 1986 تا 1989 صورت گرفت نشانگر این است که طرفین قصد دارند برای حفظ قدرت و نقش اول خود در جهان، بیش از پیش به حل مسالمتآمیز اختلافات فی مابین همت گمارند و توان خود را به جای صرف در زمینههای نظامی در جهت افزایش قدرت اقتصادی و کنترل بیشتر و مناسبتر جهان بکار گیرند.
آیا آنها قبول خواهند کرد که اروپای متحدی زیر- نفوذ آلمان داشته باشند یا از ترس آلمان راه دیگر در پیش خواهند گرفت و مثلا به طرف امریکا متمایل خواهند شد؟گرایش به امریکا برای انگلستان آسانتر است ولی فرانسه مجبور است اروپائی باقی بماند و احتمالا سعی خواهد کرد قدرتهای کوچکتر اروپا مثل اسپانیا و پرتغال را به دور خود جمع کرده و به مقابله با قدرت آلمان بپردازد."