خلاصه ماشینی:
"وقتی بزرگها،بزرگانه نگاه بکنند،بزرگانه بیندیشند و همان دید و اندیشهء بزرگانه را به کودک القاء بکنند-نو در این میان فقط این زحمت را به خود بدهند که بیان را بیرنگ و حال کنند-و تصورشان این باشد که برای کودکان مینویسند چنان خواهد بود که کت و شلوار پدر را با مقداری دستکاری به تن پسر هفتهشت سالهای کرده باشند،در پی قوارکی و نابرا زندگی آنجای تردید هست؟ برابر با این تمثیل نگاه کنید به بسیاری از نوشتهها برای کودکان که از خامهء بزرگان تراویده!بیشترشان از اصالت تهی است و محتوای غالبشان را"فقر زدگی"تشکیل میدهد-"فقر زدگی کلیشهای" بدون شناختن و شناساندن عوامل و عوارض فقر-و این الگوها سبب شده که خود کودکان هم گمراه شده همچنان کلیشهوار،از فقر بنویسند.
میبینید که هرچند هدف این نمایش تلویزیونی و برنامههای مشابه آن،القای روحیهء مقاومت،و تهییج مردم برای شرکت در این جنگ تحمیلی باشد،اما اگر به آن نکتهء باریکتر از مو توجه نشود،به سادگی جای نفرت از جنگ را عشق به جنگ خواهد گرفت و کشته شدن شیرین تر از پیروز شدن و زنده ماندن تلقی خواهد شد!مادری میگفت:"پسر دوازده سالهام شب و روز گریه میکند و میگوید میترسم تا من بزرگ شوم،این جنگ تمام بشود و من شهید نشوم!" پیش از این گفتم و باز تکرار میکنم که این نیروی ایمان درخور ستایش است،اما مسئلهاینست که باید به این پسر دوازده ساله و هم به آن نوجوان برنامهء تلویزیونی تبیین گردد که تا جایی که میتوانیم باید زنده بمانیم."