خلاصه ماشینی:
"پس گاندی چه میگوید؟نلسون ماندلا از چه بافت و ساختاری فکری و ژنتیکی برخوردار است که زندانبان خود را نه تنها میبخشد،بلکه با او مراوده دوستانه هم دارد؟انگیزه انسانی مارتین لوترکینگ چیست که راه به خشونت نمیبرد؟پرسش اصلی این است:که آیا بشر میتواند بدون خشونت زندگی کند؟ آیا سیاست یا فلسفهی عدم خشونت گاندی جواب میدهد؟ خوب!این بشر کیست و چیست؟در رویکردی روانشناختی آدمیان به سه تیپ و گروه تقسیم میشوند.
اینطور نیست؟آیا میتوانیم به تنهایی مداوا بشویم؟به تنهایی دست از نفرت و کینه و مقایسه و رقابت با یک دیگر برداریم؟آیا میتوانیم قضاوتهای ارزشی خود را متوقف کنیم؟قضاوتهایی که به خاطرش آماده حذف رقیبیم!؟آیا میتوانیم از موضع خودخواهی و قدرت با دیگران برخورد نکنیم؟ناکامیهای گذشته و مطالبات مادی و معنوی و حقوقی را چه کنیم؟این پرسشهایی که در برابر ما است!
شاید او نفس غیرخشن خود را به جهان پیراموناش و فرافکنی کرده است!ما از موضع حقانیت و مشروعیت نیز به دیگران با کینه و نفرت نگاه میکنیم.
شاید روزی برسد که بشر متوجه بشود، باید از میراث فکری گذشته دست شست تا خشونت نورزید!آن هم باید با دارو این مهم تحقق پیدا کند،که روان درمانی گاهی جز گسترش دامنهی تخیلات ما ثمر دیگری ندارد.
حتا هنگامی که میخواهد راه برای آشتی و وفاق باز کند،بر سر هم میکوبند!خب چه باید کرد؟آیا آدمیان میتوانند بر غم تکثر در همه زمینههای زندگی هم دیگر را تحمل کنند؟شاید بهتر است بگوییم که چه نباید کرد!دنباله این بحث را به وقت دیگری حواله میکنیم و در این فاصله همه با هم میاندیشیم که داریم به کجا میرویم!-"