خلاصه ماشینی:
"حافظ حتا اگر صاحب گنج حکمت باشد هم تا خراب(مست) نشود آن را آشکار نمیسازد: شرابم ده و روی دولت ببین خرابم کن و گنج حکمت ببین حال باید پرسید که برای چنین شخصیتی که با داشتن هزار عقل،صلاح را در مستی میداند؛و برای چنین طرز تفکری که به این سادهگی حکمت و معرفت را به مطایبه میگیرد،چه اهمیتی دارد که فلسفهی شر چیست و یا در عالم آفرینش شری هست یا خیر؟مگر آنگاه که در دیوان او می خوانیم:«بعد از اینم نبود شائبه در جوهر فرد»،انتظار داریم که مانند لایب نیتس در اثبات مونادش اقامهی دلیل فلسفی کند؟!بیگمان خیر،بلکه استدلال حافظ دلیل تراشی است برخاسته از نکته دانی و بذلهگویی او: بعد از اینم نبود شائبه در جوهر فرد که دهان تو در این نکته خوش استدلالی است غزل 68 و همین استدلالش را خوش میخواند نه متقن،آشکارا نشان میدهد که نظر حافظ به امثال این مسایل فلسفی از جهت حسنشناسی (Aesthetic) است.
به بیان دیگر،باید از خود پرسید که وقتی پیر دردیکش حافظ می گوید در عالم هستی شری نیست و در اصل اندیشهی نیک و بد،زشت و زیبا و خطا و صواب ساختهی آفریدهگان است نه اقتضای آفرینش،رند عاشق پیشه و شرابخواره و بدنامی چون حافظ که معتقد است تمامی این هنرها(خطاها)را به میراث فطرتش یافته،از این سخن چه فهمی خواهد داشت؟ او در بیتی جواب را میگوید: نیکی پیر مغان بین که چو ما بدمستان هرچه کردیم به چشم کرمش زیبا بود غزل 203 چنانچه اگر به شخص خطاکاری_بهویژه اگر رند هم باشد_بگوییم که هیچ فعل خطایی در جهان وجود ندارد،بیگمان او هم به جای چونوچرا در فلسفهی وجودی شر،چون حافظ به رأی و نظر لطف ما آفرین خواهد گفت که با این سخن خود،خواهناخواه وی را از حخطا پاک دانستهایم و خطایش را پوشاندهایم:و این مصادره به مطلوب سفسطهآمیز به شیطنت حافظ نزدیکتر است تا آنگونه مباحث فیلسوف مآبانه."