خلاصه ماشینی:
"*** ماه یک شب آسمان را ترک گفت سمیههدی تندگویان انتظار کوچههایی سبز را در شبی تاریک و تنها میکشم عکس شور و شوق صدها موج را در دل خاموش دریا میکشم چشمهایم مانده بر راهت پدر،در کدامین فصل تو خواهی رسید خوب میدانم که فریاد مرا در گلوی خستهام خواهی شنید مینشینم با خیالت روزها،کولهبار آرزوها در برم نور یادت،مونس شبهای من،دستهای مهربانت بر سرم گفته بودی باز میگردی ز راه،برنگشتی یاسها افسردهاند شاخههای سبزپوش منتظر،در کویر بیکسیها مردهاند چشمهایم باز شد بر زندگی،التهاب شاخه شببوهای من در گذرگاه مسافرهای نور،بر دلم فریاد و لبها بیسخن در مسیر روزهای خستهام،خندههای مهربان جاری نبود خواب بر چشمم نمیآمد ولی،پلکها را تاب بیداری نبود خانه خالی از صدای پای تو،کوچهها همرنگ با پاییز بود ماه یک شب آسمان را ترک گفت:بغض سنگین در گلویم جا گرفت از نگاهم غربت شبهای تار انتظار صبح فردا را گرفت فکر میکردم اسیر غربتی،بازخواهی گشت روزی از سفر روزی از این روزهای بیکس،بر دل بیتاب من آمد خبر: «لحظههای هستیات پایان گرفت، دیگر اینجا برنمیگردد پدر او هماکنون در بهشت آرزوست، زیر سقف آسمانی بازتر» سوز سردی بر تن گلها وزید، غنچههای نسترن را باد برد مادر گیتی به آیین سپهر،کودک بیتاب را از یاد برد دستهای مادرم لرزید باز،باز در کنج نگاهش غم نشست خاطر رنجیدهام چون آیینه،زین همه تصویر بیرنگی شکست کاش یک شب خواب میدیدم تو را،در کنار خانهمان در پشت در کودک خود را نوازش میکنی،من تو را با مهر میخوانم: پدر!"