خلاصه ماشینی:
"بانوی حرم کبریا- مهمان عصمت بانوی حرم کبریا طرب اصطهباناتی منت ز بخت دارم و نصرت ز کردگار کافکند در دیار قمم روزگار، بار خوش بار یافتم به حریمی که جبرئیل بیاذن خادمان به حریمش نجسته بار این بارگاه بضعه باب الحوائج است کز وی رواست، حاجت مخلوق روزگار این پیشگاه فاطمه بنت موسی است کز بعد فاطمه به زنان دارد افتخار خاری اگر خلد به کف پای زائرش گیرد ملک، به سوزن مژگان، ز پاش خار دختر بدین جلال، نپرورده مام دهر دختر بدین مقام، نیاورده روزگار چشم فلک ندیده و نشنیده گوش دهر دختر بدین جلالت و بانو بدین وقار ای بانوی بلند مقام فلک جناب ای خانم رفیع مکان بزرگوار هم دختر امامی و هم خواهر امام هم عمه امامی و هم نور هشت و چار تنها نه چشم من به در توست منتظر چشم دو عالم استبر این در، به انتظار ای والی ولایت عصمت!
اگر کسانی تجربه «زیستن بیولا» را میآموزند که در حقیقت، نوعیمرگ تدریجی است جماعت این مملکت نیز، «زندگی بدون ولا» را غیر ممکنمیدانند و با «ولایت»، عشق میکنند، با «محبت» نفس میکشند، با «مودتذیالقربی» زندهاند."