خلاصه ماشینی:
"!؟ پسر مهربان به ماهی کوچک قشنگ گفت:تنگ بلور خانهی امن توست،هروقت در بستر زایندهرود آب زمزمه از سر بگیرد، تو را از این خانهی امن،به بستر پر آب زایندهرود میافکنم تا راز تجربههای خود را به گوش دل ماهیهای بیتجربه برسانی، آنگاه پسر مهربان در دل شب تیره،پنجرهی اتاقش را گشود و به آسمان نگاه کرد،و درحالیکه دو قطره اشک در بن مژگانش پدید آمد بود گفت:پروردگارا،سرزمین ما را از خشکسالی نجات بده.
سپیده دم،پسر مهربان،تنگ بلورین ماهی را به کنار زایندهرود آورد،و نعمت آزادی را به ماهی تنگ بلور اعطا نمود و او را آرام به امواج زایندهرود سپرد،ماهی به وجد آمد و پیام پیر ماهیان را به همهی ماهیهای جوان رسانید تا زادگاه خود را دوست بدارند،و جلای وطن نکنند،و آزادی را قدر بدانند،و اندرز کهنسالان را بر گوش جان بسپارند،تا طعمهی دشمنان آزادی قرار نگیرند..."