چکیده:
سرنوشت حکمت و فلسفهء اسلامی در ایران و مقایسهء آن با دیگر سرزمینها موضوعی است که مستشرقان بدان پرداخته و دربارهء آن اظهار نظر کردهاند.نظریهء غالب در محافل رسمی شرقشناسی آن است که فلسفهء اسلامی با ابن رشد خاتمه یافته،اما برخلاف این نظریهء رایج،هانری کربن،فیلسوف،اسلامشناس و خاورشناس بزرگ فرانسوی معتقد است که نه تنها اینگونه نیست،بلکه فلسفه در جهان اسلام بهویژه در ایران،که مهد تشیع و تفکر شیعی است،از دیرباز حیاتی مستمر داشته است و پس از ابن سینا،برخلاف آنچه در غرب با جایگزینی ابن رشد اتفاق افتاد،در ایران،این حکمت با سهروردی و ابن عربی و نیز در سایهء آموزههای معنوی امامان شیعه(ع)تداوم و استمرار یافته،به سیر اعتلایی خود ادامه میدهد تا آنکه در دوران صفویه،توسط ملا صدرا و اسلاف و اخلاف او به طرز باشکوهی احیا میشود و دورهء بسط،توسعه،تکامل و شکوفایی خود را میگذارند.در مقالهء حاضر کوشش خواهد شد تا نظریهء مزبور در برابر نظریهء مرسوم در میان شرقشناسان،با پژوهش در آثار هانری کربن از رهگذر تبیین ارتباط وثیق و پیوند عمیق میان حکمت اسلامی و باورهای معنوی شیعی،علوی و ولوی،و مبتنی بر رویکرد باطنی آموزههای شیعی تحلیل و تبیین و دلایل و شواهد آن ارائه گردد.
خلاصه ماشینی:
"نظریهء مستشرقان دربارهء تقدیر فلسفهء اسلامی پس از ابن رشد و نقد آن یکی از کژیها و کاستیهایی که غالب تاریخهای فلسفهء مغرب زمین و محافل رسمی شرقشناسی در غرب بدان مبتلاست و هانری کربن در آثار خود،آن را بهطور مکرر گوشزد میکند،این پندار باطل است که با قاطعیت اعلام میشود فلسفهء اسلامی منحصر در کندی (252-185 ق)،فارابی(339-259 ق)و ابن سیناست و پس از ضربات سنگین غزالی (505-450 ق)بر پیکر فلسفه،ابن رشد روح تازهای به کالبد نیمه جان فلسفه دمیده،تفکر فلسفی را در اسلام به شامخترین قلههای خود صعود بخشیده،حکمت اسلامی را به تمامیت رسانده و آخرین کلام آن را گفته است و از آن پس،فلسفهء مزبور خاتمه و توقف یافته و به انتهای سیر خود رسیده است(شکوفایی فلسفه در اسلام از ابن سینا تا ابن رشد،ص 31؛مقدمه بر المشاعر صدر المتألهین شیرازی،ص 15؛میر داماد یا معلم ثالث،ص 55؛فلسفهء قدیم ایران و اهمیت امروز آن،ص 38؛سه گفتار در باب تاریخ معنویت ایران،ص 61؛تأویل قرآن و حکمت معنوی اسلام،ص 21؛در باب امام دوازدهم،ص 80؛آملی،ص 70).
هانری کربن در مقام تعلیل و تبیین این حقیقت و واقعیت مسلم که«فلسفهء اسلامی به غیراز بلاد عرب،در سایر کشورها و به خصوص در ایران،سرنوشتی درخشان پیدا کرده و به سیر اعتلایی خود ادامه داده است»(فلسفهء قدیم ایران و اهمیت امروز آن،ص 38)در حالی که«در عهد صفویه و قاجاریه در سراسر عالم اسلام به جز ایران فلسفه دچار سکون و خمود عظیم گشته بود»(سه گفتار در باب تاریخ معنویت ایران،ص 61)میگوید: به سهولت میتوان دریافت در جایی که نظر بر این است که هر ظاهری،باطنی دارد و در نتیجه،فهم هرچیزی،مستلزم فهم آن بهعنوان یک«رمز»است،موقعیت فلسفه کاملا متفاوت از جای دیگر خواهد بود که در آنجا برعکس،هر نوع باطنی را به اسم ظاهر دین و قانون لفظی آن نفی میکنند(مقدمه بر المشاعر صدر المتألهین شیرازی،ص 33)."