چکیده:
ادبیات فارسی تاجیکی ماوراالنهر در دو دهه اول سده بیست بیشتر در سه مرکز فرهنگی رونق یافت. یکی از این مرکزها خجند بود که آنجا تاش خواجه اسیری (1864-1916) در ادبیات روشنگری نقش اساسی داشت. یکی از بزرگترین مرکزهای فرهنگ تاجیکان، چون عصرهای گذشته، سمرقند بوده که حوزه روشنگری آن به سرعت دامن پهن می کرد. در ادبیات جدیده این حوزه، به خصوص سید احمد خواجه صدیقی عجزی (1888-1927) و داستان های منظوم او، مرآت عبرت (1913) و انجمن ارواح (1913)، ایده آل های معارف پروری (روشنگری) را خیلی برجسته افاده نمود. با این داستان های عجزی، در ادبیات تاجیکی، جریان رمانتیک رواج یافته برخی از سنت های ادبیات، که کم و بیش به رمانتیسم نزدیکی داشتند، مضمون و محتوی نو پیدا کردند و خیال پروری اجتماعی و آرزوی آینده درخشان، که در آثار بسیار اندیشه پروران شرق می بینیم، در شعر عجزی، با واقعیت مشخص زمان بیشتر وابستگی یافت و به واقعیت بیشتر نزدیک شد. واقعیت اجتماعی دو دهه اول قرن، چنانچه انقلاب یکم روس ها در سال 1905، بیش از پیش موجب قوت گرفتن بنیاد حیاتی غایه های معارف پروری گردید و برای افزایش رابطه های بین المللی روشنگران زمینه ای به وجود آورد، آرمان های زیبایی شناختی روشنگری مشخص تر شد و در دایره بینش رمانتیک هم نشانه های مشخص را صاحب گردید. در سمرقند، معارف پروران فداکاری، چون عبدالقادر شکوری سمرقندی و مفتی محمود خواجه بهبودی و ابراهم جرات و دیگران، عمل کرده اند ...
خلاصه ماشینی:
"اینک شعر عبدالرئوف فطرت درباره بخارا: ای مادر عزیز من ای خطه بخار ای با تو افتخارم و ای با تو اعتبار ای کوه علم بحر شهامت فضای فیض صحرای مجد باغ هنر ساحه وقار عرش شرف سپهر سعادت بهشت عدل لوح صفا ستاره عز برج اقتدار روحی چرا چو کالبد مرده ماندهای زیر سم ستور دو سه دون نابکار عرشی ولیک خاک جهانی به چشم من امروز در زمینت بینم فتاده زار آخر نه در بنای عدالت بدی اساس آخر نه در اساس مروت بدی مدار؟ ای آن که از تو بود قراری زمانه را بهر چهات زمانه چنین کرد بیقرار امیدگاه خلق جهان بودی حال چیست از هر کسی برای چه گشتی امیدوار این شعر شاید یکمین شعری باشد که در وصف بخارا گفته شده است.
صدر ضیا، در تذکار اشعار، اشعار ملی فطرت، یعنی شعرهای فارسی تاجیکی او را، که نمونه برجستهای از ادبیات معارفپروری و پدیدهای از مبارزه ملی آزادیخواهی است، خیلی ارزش بلند قایل است؛ ولی بیایمانی او، رفتار خلاف آرمانهای معارفپروری، بهویژه از دین گشتن او را سخت محکوم کرده است: پس آنگه ز راه صلاح و سداد برآمد درآمد به راه فساد فرو رفت اندر خطا و زلل از این راه آمد به دینش خلل پی حکمتی داور بینیاز که دارای جان است و دانای راز به یک لحظه عالم بههم زد چنان که حیران او گشت پیر و جوان اساس حکومت به شورای خلق بدل شد لباس شهی هم به دلق چو شد اندرین سرزمین انقلاب به عالیمراتب بشد کامیاب به تحصیل مال و به تکمیل زر همی کرد جهد و همی برد بر چو فرعون و قارون به مال و منال نمیدید کس را قرین و همال چنانچه از این بیتها میبینیم، از سالهای بیستم آشکار بود که انقلابخواهی، سیاستگرایی و ترکپرستی کسانی چون فطرت چندان به هدفهای عالی وابستگی نداشت."