چکیده:
گذر از جامعه سنتی به جامعه نوین و تضعیف جایگاه دین در دوران مدرن، موجب شکل گیری معضلات نظری و اجتماعی در مورد جایگاه دین و رابطه آن با علم شده است. در این پژوهش با استفاده از یک رویکرد طبقه بندی سه بخشی در رابطه علم و دین (تعارض، تمایز و تعامل)، به بررسی آرای اندیشمندان کلاسیک معاصر علوم اجتماعی در باب رابطه، این دو حوزه معرفتی پرداخته ایم.
یافته های پژوهش نشانگر تغییر رهیافت های کلاسیک مبتنی بر تعارض، به سوی رهیافت های مبتنی بر تعامل علم و دین در نظریه های علوم اجتماعی است که به نوعی هم زیستی مسالمت آمیز میان مدرنیته و علم از سویی و دین در یک چارچوب تکثرگرایانه، از سوی دیگر، منجر شده است. این [رهیافت] خود در بازنگری اندیشمندان نسبت به نظریات دنیوی شدن [حایز اهمیت] است.
The transmission from the traditional society to modern one and the decline of the position of religion in modern period، cause to the formation of theoretical and sociological challenges in relation with the position of religion and its relationship with science.
In this investigation we have tried to study some of the classical and cotemporary ideas about the relation of these two knowledge spheres (epistemic fields) through an approach of tripartite categorization (conflict، distinction and interaction) to the relation of science and religion.
The investigation results show that the classical approaches based on conflict، change to new approach based on the interaction between science and religion in the social science theories that lead to a kind of friendly coexistence between modernity and science، on one hand ، and religion in a pluralistic framework، on the other. This new approach، in its turn، is important in the revision of the theories of secularization.
خلاصه ماشینی:
"باتوجه به اینکه مارکس معتقد است در هر دورهی تاریخی،عناصر ارزشمند دورهی گذشتهقدرت و ارزش خود را از دست میدهد،و عناصر دیگری ارزش پیدا میکند که کار ویژههایعناصر قبل را انجام میدهند،در عصر سرمایهداری،علم به بهترین جایگزین برای دینتبدیل میشود؛پس از استفاده همزمان از دین و علم امکانپذیر نیست ویک شرایطمتناقضگونه را بهوجود میآورد.
البته مسألهای که در این مکتب باید مورد توجه قرار گیرد،آن است که ایننظریهپردازان جزو مخالفین جدی علوم اثباتی به خصوص در حوزهی علوم اجتماعی هستندو علمی را،جایگزین مناسب برای دین میدانند که انتقادی بوده،قدرت نفوذ به لایههایزیرین اجتماعی را داشته باشد و برخلاف علوم اثباتی و ابزاری،منافع طبقهی قدرتمند رابتواند آشکار کند و زمینه را برای افزایش آگاهی طبقهی تحت سلطه فراهم نماید.
راه دیگری که زیمل برای حل تعارض میان علم و دین ارائه میدهد،آن است که دینگزارههای عقلانی و عینی را در خود تقویت میکند واز فرصتهایی که از این طریق برایتکاملش وجود دارد استفاده کند.
آنها با اینکه هیچ تردیدی در این امرندارند که گسترش علم به تضعیف دین کمک کرده و از زمانی که علم حیثیت یافته،دیدگاههای دینی دربارهی جهان مورد تردید قرار گرفته است،معتقدند که این امر به خاطر آننیست که میان دیدگاههای علمی و دینی تعارض ذلتی وجود دارد،و بارها تأکید کردهاند کهدین دستکم به یک معنای بنیادی،به همان پرسش یا مسألهای نمیپردازد که موضوععلم است.
از سوی دیگر،رشد وگسترش تفکرات بنیادگرایی دینی در جوامع مختلف نیز نشانگر توانایی و پویایی ادیان درحفظ و تجدید حیات خود بود و نشان داد که دین همراه با رشد و پیشرفت روزافزون علم،نهتنها از عرصهی زندگی اجتماعی محو نشده،بلکه در طرز تلقی انسانهااز وجود و ساحتاجتماعی،سیاسی و اخلاقی خودشان جایگاه والا کسب نموده است."